دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست!مسئله،خستگی از اعتماد های شکسته است...



یعدا نوشت1:لازم بود بنویسمش دوباره...محض یادآوری...

بعدا نوشت2:فال حافظ گرفتم.دوسش داشتم.


ما ز یاران چشم یاری داشتیم

خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم

تا درخت دوستی بر کی دهد

حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم

گفت و گو آیین درویشی نبود

ور نه با تو ماجراها داشتیم

شیوه چشمت فریب جنگ داشت

ما غلط کردیم و صلح انگاشتیم

گلبن حسنت نه خود شد دلفروز

ما دم همت بر او بگماشتیم

نکته‌ها رفت و شکایت کس نکرد

جانب حرمت فرونگذاشتیم

گفت خود دادی به ما دل حافظا

ما محصل بر کسی نگماشتیم


الان نگید این نمیاد نمیاد...،وقتیم میاد همش از همه چی شکایت میکنه ها...!

من این طوری نبودم!خیلیم آدم خنده رو و شوخ و باحالی بودم! :دی دوستای قدیمی میدونن!

ولی واقعا باید یه حقیقت تلخی رو اعتراف کنم...که سال 91 بدترین سال زندگی من بود...

واقعا خیلی سال مزخرفی بود...همه اتفاقات بدی که ممکن بود رخ بده رخ داد...

الانم اعصابم خعلی قاطی پاتیه!


بعدا نوشت1:نپرسین چی شده چون نمیگم.اونایی هم که میدونن میدونن دیگه!بعدشم یکی دو تا نیست که بخوام تعریف کنم.کاش هرچی زودتر فقط بگذره و تموم شه...

بعدا نوشت2:با این اعصاب داغون کی میخواد اندیشه اسلامی و فارسی عمومی پاس کنه حالا؟؟؟!