دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

عنوان نوداره جیگر :دی

مارو باش چه خیال ها در سر میپروراندیم واسه تابستون!!

این چه وضعشه آخه تابستونا هر سال زودتر از سال قبل تموم میشه!

دانشگاه ما هم که دیگه جو گرفتتش کلاساشو 2 هفته زودتر شروع میکنه!! آخه تو روزای عادی کلاسا تشکیل نمی شه واسه چی میگین از 15 شهریور اوقات آدمو تلخ می کنین؟! هاااااااااان؟!

اصن نمی فهمم تابستونم چه طور تموم شد...هرسال دیگه حداقل واسه تولدم اینجا میومدم یه پستی میذاشتم ولی امسال با خودم فکر کردم نیازی نیست هر سال همین کارو بکنم...

شایدم تقصیر این فیس بوک لعنتیه!قبل اون خیلی میومدم اینجا...! نمی دونم!

به هر حال تصمیم گرفتم که اینجا واسم حکم یه دفترچه خاطراتو داشته باشه...البته نه خیلی خصوصی...

امسال اصن نفهمیدم تولدم چی شد...!! خواهرم بله برونش (البته به صورت کاملا اتفاقی)! افتاد روز تولدم! منم صبحش مسابقه بسکتبال داشتم با باشگاه آزادی. هیکلاشون ماشالا همه هرکول!  همون اول بازی انگشتمو ناقص کردن! (همون انگشته حلقه بیچاره که همیشه همه بلا ها سر اون میاد! البته تو این 2 ماه فقط 5 بار رگ به رگ شد!!) بماند.با همه بی عدالتی هایی که در حق ما شد و مربی ما زورش به 3 تا مربی اونا نمی رسید ما بردیم. :دی بعدش اومدم خونه و دیدیم دیگه انرژی واسمون نمونده و هی اخطار buttery low میاد جلوی چشامون.یه استراحتی کردیم و بعدشم دیگه مهمونا اومدن و ....

هیچی دیگه همین! خواستم بگم سرم کلاه رفت هیچ کدوم از خاله ها تولدمو یادشون نموند و از کادو خبری نشد! البته عمه ها و خانواده پدری کاملا از خجالتم در اومدنو جبران شد ضررا!! :))


بعدا نوشت:واای احساس می کنم دوباره دارم سرما میخورم!! :(( 2 بار آنفولانزا تو تابستون واقعا بی انصافیه...:(

خدا نههههههههههههه!!