دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

Favk

دو غریبه، دوتا قلب در به در

دوتا دلواپس این چشمای تر

دوتا اسم ، دو خاطره، دو نقطه  چین

دوتا دور افتاده ی تنها نشین...

2 صبح نوشت

دلت برای اون تنگ نمیشه. دلت برای تصویرِ غیرواقعی که ازش تو ذهنت ساخته بودی تنگ میشه...

ایوی: تو کی هستی؟

آقای وی : مردی که نقاب بر چهره داره!

ایوی:این رو میبینم.

آقای وی : می دونم که میبینی.من نمیخواستم قدرت بیناییت رو زیر سوال ببرم. فقط میخواستم بگم از شخصی که نقاب بر چهره داره تا کسی اونو نشناسه چرا میپرسی  تو کی هستی؟ 


امروز صبح، ساعت 3 بیدار شدم که برم پرواز، همه چی آروم بود. یه روز عادی رو گذرونده بودم و همینطور یه شب آروم... بعدشم رفتم عسلویه و الان که برگشتم تا مثل همیشه با خیال راحت بخوابم... حمله انتحاری به حرم امام و تیر اندازی تو مجلس و... از همه بدتر همسایه های روبه روییمون که این زمانو واسه دعوا انتخاب کرده بودن.خلاصه که سردرد داد و بیداد اینا و شوک خبرا نذاشت که بخوابم.گفتم بعد مدت ها بیام و یه واقعه ای رو ثبت کنم، شاید بعدهایی در کار نبود!




بعدا نوشت:  where is the rest of my fuuuckkkkkkkkkkin note???? God dammmit

وضعیت ما...

دریا را نمی شد
تانکر تانکر به شهر آورد
همین طور شهر را نمی شد
کامیون کامیون به ساحل برد
عمر مردی که
دریا و شهر را
یکسان دوست داشت
در جاده گذشت ...

برای به یاد آوردن یه نفر، ‌یه بهانه‌ی کوچیک کافیه، اما کی می‌دونه برای فراموش کردن، چند سال باید بگذره؟ از کجا معلوم که با مرگ، همه‌ی خاطرات فراموش می‌شن؟  کاش آدم آرزوهاش رو توی دنیا بذاره، خاطراتش رو به گور ببره.
توی قدیمی‌ترین عکسها، همیشه یه نفر هست، که هیچ‌وقت لبخندش کهنه نمی‌شه.
یه روز همه‌ی آدما، می‌رن سراغ یه عکس قدیمی، کنار یه عشق قدیمی، زل می‌زنن به یه بغض قدیمی و می‌گن؛ «خیلی ممنون، که یه روز با تمام وجود دوستم داشتی»

2 صبح نوشت

گذشت کردن 2 حالت داره:


یا اونقدر دوسش داری که از اشتباهش میگذری...

یا اونقدر از چشمت میافته که از خودش و اشتباهش با هم میگذری...

فکر کنم همین الان صدای اذانو شنیدم!

ساعت 6 صبحه و باز هنوز نخوابیدم!دیگه یادم نمیاد آخرین باری که زودتر از چهار پنج صبح خوابم برده کی بوده! انقدر فکر تو سرم میچرخه که نمیدونم به کدوم فکر کنم.،،

باشه.اینم تقصیر تو نیست!

...

BAMMMM!

کاش مى توانستم جلوى فکر کردنم
را بگیرم، سعى میکنم. نمی‌ خواهم 
بیاندیشم،می ‌اندیشم که نمیخواهم
بیاندیشـم، نباید بیاندیشـم که نمی‌ 
خواهم بیاندیشم، زیرا این همچنان 
یک اندیشه است .. آیا هرگز پایانی
بر آن نیسـت؟

| ژان پل سارتر