دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

امروز من.!

واستون بگم از امروزززززززززززز!! امروز من کنکور آزمایشی داشتم.اما دانشگاه آزاد خارج از شهر بود! منم که خب! تا حالا تنهایی نرفتم جایی! از دیشب غمم گرفته بود! می دونستم فردا روز سختی در پیش دارم!!!

گفتم خب با بابا میرم! بهتره!

(شب)مامانم: پریماه...فردا بابا بیاد تورو ببره دانشگاه ؟

من: من که از خدامه! فقط ساعت ۷ باید اونجا باشما.

(فردا صبح) بابام:پریماه با آژانسم می تونی بریا...

می دونستم ۶ صبح بیدار بشو نیست!

من:مامان...زنگ بزن آژانس من دیرمه!

حالا من صد دفعه گفتم بهش به این آژانس لعنتی زنگ نزن!این همه آژانس!

مثلا ۲ تا خیابون با ما فاصله دارن.هر دفعه زنگ میزنیم باید دوباره آدرس بدیم(بعد ۴ سال!) حالا خوبه خیابون سر راسته ها!  رفتم پایین جلو دروازه منتظر بمونم.

(بعد از ۷ دیقه آیفونو زدم):مامان پس این چرا نیومد؟؟؟من دیرم شد...

مامانم:دارم دوباره زنگ می زنم.

بعد ۲ دیقه ماشینه اومده سر کوچه بوق می زنه!حالا خوبه آژانسه! رفتم سوار پیکان قراضش شدم. یه پیرمرده بود...هر دفعه میومد هیچ آدرسیو بلد نبود!

سوار شدم...بین راه میگه:ببین...اینجا خونه ما بود قبلا.۲۰۰ مترم از حیاط تا دم درمون فاصله داشت.ما که می خواستیم آژانس زنگ بزنیم حاضر می شدیم بعد زنگ می زدیم.که راننده معطل نشه.(سعی کردم به اعصاب خودم مسلط باشم!!!) گفتم:حاج آقا من ۱۰ دیقه بود جلو در وایساده بودم.میگه:پس چرا منو ندیدی!! عجب گیری افتادیم خدایا.........

بعد از طی یه مسافتی:حالا دانشگاه آزاد جدید کجا هست...؟؟

من که اولین بارمه میرم.نمی دونم.

:منم نمی دونم کجاست.

(نمی دونید چقدر اون لحظه دلم می خواست کلشو بکوبم به شیشه بغلش)

*(اما این کارو نکردم!!خیالتون راحت!)

کارتمو نگاه کردم.گفتم: اینجا فقط نوشته طولارود-ساختمان جدید دانشگاه آزاد اسلامی

گفت:آها طولارود!(یه خورده خیالم راحت شد! گفتم خدارو شکر شناخت!)

بعد طی یه مقدار مسافت دیگه!!!: ببین... اینجا دانشگاه آزاد قبلیه.اینه؟؟!

سرمو چسبوندم به پنجره یه کم خنک شه! گفتم:نه ساختمون جدیدش...

یه کم دیگه رفت...:اینجا دانشگاه پیام نوره...ببین این نیست؟؟

(عجب نفهمیه! البته ببخشید! خیلی اعصابم خورد بود!):نه...دانشگاه آزاده.مگه اینجا طولاروده؟؟؟   گفت:نه!

یه کم دیگه رفت و نگه داشت:اینجا نیست؟؟؟

سرمو بلند کردم.دیدم بالای تابلوش نوشته:دبستان دولتی پسرانه نمی دونم چی چی!

(خدایااااااااااااااااااااااااااا.....غلط کردم...نمی خوام کنکور بدم...فقط منو از دست این نجات بده...!)

گفتم: نه....

دیدم همون طوری ساکت وایساده: من دیگه جایی رو نمی شناسم! همینا بودن دانشگاها.....مامااااااااااااااااااااااااااان......

گفتم خب از یه نفر بپرس.

یهو فکر کنم خدا صدامو شنید...یه پراید  سفید نگه داشت بغلمون.پرسید ازش. مرده یه کم توضیح داد گفت بلوارو دور بزن....بعدش دست راست ساختون مشخصه.یه کم موند..دید پیر مرده همون طوری داره نگاش می کنه...بعد یه نگاه به قیافه من کرد که نزدیک بود گریم بگیره!! دلش سوخت واسم.گفت خب دنبال ماشین بیاید.بیچاره دور زد دوباره تا راهو به اون مرتیکه نشون بده. خدا ازش راضی باشه! خلاصه رسیدیم.خواستم موقع پیاده شدن یه چیزی بگم...بعد گفتم لعنت بر شیطون!(حتی درم نکوبیدم!!)ماشینش به اندازه کافی لکنته بود! رفتم نشستم سر جلسه!! در کمال آرامش و با اعتماد به نفس همه رو هم دارم می زنم!!!! حالا خوبه درسای پیشو نخوندم هنوز!!! اما تخصصیا!!! ۳ تا سوال شیمی زدم!! ۱۰  یا ۱۲ تا ریاضی! ۱۵ تا هم فیزیک...الانم خیلی خسته ام....فعلا خداحافظ همه...یه وقت سر نزنیدا...یه وقت نظر نذاریدا....بی معرفتا!


توجه! توجه!!

یه خبر خوب بدم از خودم!! من هفته پیش کارنامه گرفتم!! تازههههههه!!! تجدیدم نیاوردم! البته فکر نکنید بچه تنبلی هستما!! یه معلم ناشی داشتیم واسه درس حسابان و هندسمون میومد!

سوژه ای بود واسه خودش!! بیشتر از نصف کلاسمون تو درسش افتادن!!! باید به من افتخارکنید!!   از این لحاظ گفتم! دیروززز در کمال تاسف نشستم با حسرت تمام  ناخونامو از ته گرفتم! تو عمرم تا حالا انقد بلند نشده بود! اما ۲ هفته بود با همون ناخونا بسکتبال بازی می کردم!! دیگه       انگشتام داشت درد می گرفت! مجبور شدم بین بسکتبال و ناخن یکیو انتخاب کنم!! عجب انتخاب سختیییییییییییییی!!! خب صد در صد بسکتبال!!!  الان دیگه یه میلی مترم ناخن ندارم   

بی خیال بابا! خودمو عشق است که شهریور همه باید بشینن هندسه حسابان  امتحان بدن من واسه خودم حال کنم!!! هورررررررررررررررررررررررا!!!!                                                       

  

   

هیچی!

آخیییییییییییییییییییییییییییییش!! بالاخره این امتحانام تموم شد! البته حدود 2 هفته قبل اما حوصله نداشتم بیامو بنویسم.حالا غم کارنامه کابوسای شبانه ولم نمی کنن به خدا!!! یک ماه تمام کم امتحان داشتیم الان که تموم شده خوابشو می بینیم! به جون خودم انقد واقعییییییییه!  نمی خوام کارناممو بگیرررررررررررررررررررررم

سلام به همه.بالاخره حوصلم گرفت بیام و چند خطی بنویسم.قبلا الکی میومدم به امید کامنتای دوستان که ضایع می شدم! ماشالله هزار ماشالله انقد با مرامید که هر دفعه میام با کامنتاتون شرمندم میکنید!!   اصلا بعضی وقتا به سرم میزنه که این وبلاگو کلا حذفش کنم.اما بعد میگم بیخی. اها!!! یه چیزی!!! یه آهنگ خیلی خیلی قشنگ از بریتنی پیدا کردم البته اینو تو سال ۲۰۰۴  خونده نمیدونم چرا من تا حالا نشنیده بودمش!!! اسم آهنگ every time  هستش برید حتما دانلود کنید! از این لینک هم میتونید ولی باید فیل شکن داشته باشید!


واسه دانلود اینجا رو کلیک کنید!!


 تو ادامه مطلبم متنشو میذارم فقط احیانا بعضیا خیالای بیهوده نکنن! با توام ها مارال خانوم!!

همین طوری دوسش دارم! 


ادامه مطلب ...

نداره طبق معمول!

سلام به همه! عیدتون مبارک هرچند دیره یه کم!

بالاخره  قالب وبلاگمو عوض کردم!!!!  حیف که آفتاب پرست دیگه نیست که ببینه.(آفتاب پرست یکی از دوستای خوب من بود که دیگه ازش خبر ندارم.)لطفا اگه شما خواستین برین یهویی بی خبر نرین! لااقل با اطلاع قبلی همه وبلاگاتونو حذف کنین!   خلاصه آقای آفتاب پرست بی معرفت ما به یاد شما بودیم ها! بگذریم!! داشتم می گفتم!  من قالبمو عوض کردم حالا باید تمام علامت ها رو دوباره برعکس کنم درستشو بنویسم!   اون باشه واسه دفعه بعد چون الان اگه یه کم دیگه بمونم غش می کنم از خستگی! امروز ظهر از انزلی برگشتیم!  شما ببخشین به بزرگی خودتون دیگه!

البته قبلش یه چیز دیگه هم می نویسم بعد میرم.

84 روز گذشت

...زندگی شاید همین باشد


یک فریب ساده و کوچک


آن هم به دست کسی که


زندگی را با او و برای او بخواهی



          آری...به گمانم زندگی همین باشد...

عنوان ندارد

راهی برای رفتن        

               نفسی برای بریدن

                                کوله بارم بر دوش

                                              ...مسافر می شوم گاهی


عشقی برای خواندن

                 بغضی برای شکفتن

                                  خاطراتم در دست

                                                  ...بازیچه می شوم گاهی



نگاهی در راه

         اعتمادی پرپر

                 پاهایم خسته

                          ...هوایی می شوم گاهی


فکر های کوتاه

           صبری طولانی

                       صدایی در باد

                                 ...زمستان می شوم گاهی



روز های رفته

          ماه های مانده

                     تقویمم بی تاب

                               ...دلم تنگ می شود گاهی



جای پایی سرد

            رد پایی گنگ

                      در این سایه ی تنهایی

                                         ...چه بی رنگ می شوم گاهی




                    *****************************************

هیچی

سلام! آخییییییییییییییش!!!  امروز آخرین امتحانمم دادم!تاریخ معاصر!! اما خب بد نبود 17, 18 رو می گیرم حداقل!! 


حالا باز آخر امتحانا و غم کارنامه!! خدا رحم کنه بهم!

...

سلام دوستای خوبم.شب یلداتون مبارک.امیدوارم شما مثل من از شمردن جوجه هاتون پشیمون نشده باشید.دیگه از دوشنبه امتحانای من شروع میشه فکر نکنم که بتونم تا آخر امتحانا بیام.فقط واسم دعا کنید امتحانامو خوب بدم.امیدوارم توانایی خرخونی کردنو داشته باشم.البته می دونم هیچ وقت طاقت نمیارم که ۱ ماه نیام.میام نظراتو تایید می کنم میرم! راستی می خوام یه وبلاگ دیگه باز کنم.اینجا اصلا نمی تونم عکس بذارم.یه مدت یه وبلاگی درست کردم که تیتر اون دنیای این روزای من بود.باور می کنید بازدیدش تو یه هفته از این وبلاگم بیشتر شد؟؟!! 

هر وقت درست کردم آدرسشو میدم بهتون.فعلا خدافظ.

.امروز بعد یه هفته در شکوهو باز کردن.من ساعت ۶ کلاس داشتم.با این که یه خیابون بالاتر از خونمونه از اون روز که خبر فوت آقای آقاجانی رو شنیدم یه بارم از اون خیابون اصلا رد نشدم.

امروز که رفتم دیدم جلوی در واسش حجله درست کردن (درست نوشتم؟) کلی پرده سیاه و اینا.رفتم داخل دیدم همه دارن گریه می کنن ...آقای قهرمانیم که اومد از قیافش تابلو بود منتظر بهانست که تعریف کنه و منم دوباره(دوباره که چه عرض کنم صد باره) اشکم در اومد. 

نمی دونم اگه این اتفاق خدای نکرده واسه یکی از اعضای خانواده خودم می افتاد چی کار می کردم؟؟؟ لابد می مردم خودمم.خلاصه سردرد شدید الان دست از سرم بر نمی داره. تازه یه کم فراموش کرده بودم.خیلی خودم کم درد دارم اینم روش.فردا ادبیاتو نامرد می خواد از اول تا آخر امتحان بگیره.منم که می شناسید دیگه انقد خوندم بار علمی همین طوری داره تراوش می کنه از مخم