دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

صدا، نور،دوربین،حرکت!

خسته ام.

احساس میکنم از کالبدم خارج شدم و روحم شاهد همه این اتفاقاته.

تو آسمون در حال برگشت به ایران بودیم، گفتن مرزهای هوایی بسته س.کسی اجازه ورود و خروج نداره.

با هزار بدبختی تبریز نشستیم.

یاد گیل پیشی افتادم.شاید اگه یه موقعیت بهتر بودحتی همدیگه رو میدیدیم.

الان اما از چند لحظه بعدمونم خبر نداریم.

هوا سرده و لباسای ما کم.

خوابم میاد.

نمیدونم تا کی قراره کجا باشیم.

احساس میکنم همه صداهای اطرافم،خنده ها، ترس ها،گریه ها و اضطراب همکارام شبیه اول یه فیلم ترسناکه که کسی خبر نداره. قراره چه بلاهایی سرش بیاد.شارژر ندارم.

شارژ زیادی هم ندارم.

ولی دلم میخواست این لحظه رو ثبت کنم.

به هر حال اینجا پناهگاه من بوده همیشه.