دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

اسفنده و ...

فشار کاری و خستگی و بی خوابی و استرس های دیگه ای که تو این ماه داشتم،منو یاد یه خاطره چندش آوری انداخت.اگه حساسین از الان میگم که نخونید.

اول از جای خوب و دل انگیزش بگم.

هفت هشت سالم که بود، دایی کوچیکم فصلی کار میکرد و هروقت میرفتیم تالش خونه مادربزرگم سورپرایز میشدیم.یه مدتی نارنگی میفروخت و ما عین دله ها شب و روز از پشت وانتش نارنگیای سبز و تازه و خوش عطر برمیداشتیم میخوردیم.

یبار که رفته بودیم، جوجه محلی میفروخت و حیاط مادربزرگم پر از جوجه بود.

بین این جوجه ها، یه بدبخت فلک زده ای بود که نمیدونم کسی پاشو گذاشته بود روش یا چی، دل و روده هاش از تهش زده بود بیرون و آویزون بود.بقیه جوجه ها فکر میکردن اونا  کرمه و یه سره دنبالش میکردن و نوکش میزدن.اونم مجبور بود دائم فرار کنه.یعنی یک لحظه می ایستاد همه جوجه ها میدویدن سمتش.

احساس میکنم به اندازه دویدن های اون جوجه خسته ام.

دلم استراحت میخواد.حتی مرخصیم رفتم نه خبری از خواب بود و نه گشت و گذار چون یکسره بارون بود و بارون بود و بارون.

امیدوارم همگی سال جدید پیش روتون پر از اتفاقات خوب باشه و بهتر از سال قبل باشه.

غیبت صغری منو ببخشید.

عادت کردم حالم که خیلی بد میشه و نیاز به پناه دارم، بلاگ اسکای رو باز کنم.ایشالا سال جدید این عادتو بذارم کنار.

گل برای گل 

نمیدونم از نظر شمام اینجوریه یا نه، ولی چند سالیه به جای اینکه رو یه خط راست زندگی کنم و حالا در مسیرش فراز و نشیب بیاد سر راهم، همش گرفتارم این وسطا شاید دو ساعتم شد زندگی نرمال داشته باشم.واقعا خسته ام از این همه تنش.انگار هر لحظه وسط یه جنگی هستم که فقط میخوام تا ساعت بعدی و روز بعدی و پرواز بعدی زنده بمونم و از این گرفتاری خلاص نشده یکی دیگه و گاهی هم چندتا با هم گریبانمو میگیره.پس ما کی باید رنگ آرامشو ببینیم؟ 
خودمم حواسم نبودا، یهو دیدم دختر من چند ساله عین اسب مسابقه فقط دارم میدوم.اینکه جایزه نصیب کی میشه و کی از دیدن مسابقه داره لذت میبره رو نمیدونم.اصلا هم به آسمون اشاره ای نمیکنم.ولی یکم یواش تر لطفا.
سه هفته پیش بود که شنیدم مادربزرگم تو سی سی یو بستریه و ریه هاش آب آورده حالش بده. اینجور موقعا من شبش از پرواز میرسیدم صبح زودش پا میشدم میرفتم شمال. یا فرداش برمیگشتم تهران یا غروبش. ولی انقدر حجم پروازام زیاد بود که هرجور حساب کردم دیدم ظهر میرسم اونجا، بخوام به پرواز بعدیم برسم باید بعدظهرش راه بیفتم.دریغ از یک پرواز به مسیر رشت! تا فیها خالدون تکمیل ظرفیت. خلاصه نزدیک ترین مرخصی رو گرفتم و ته مرخصیامم در اومد! هفته پیش رفتم دیدنش و هنوز یک روز نگذشته بود که داییم سر صبح سکته کرده بود و حالش بد شده بود.خلاصه اون سه روز شمال رفتن من به جز استرس و غصه چیزی نداشت.برگشتمم از خواهرزاده های عزیزم ویروس گرفتم و حالا خر بیار و باقالی بار کن.فقط شانس آوردم ۳ روز بعدیش کلاس داشتم و پرواز نرفتم تا دوباره گوشم داستان شه.بعد از کلاسها، امتحانم داشتم که با تب و لرز نشستم عین خرخونا درس خوندم، نمره قبولی ۸۵ بود،من ۸۰ شدم و افتادم :-| با اون حالم جز اینم انتظاری نمیرفت.خلاصه سریع رفتم دکترو دارو گرفتم که تا پرواز بعدیم خوب شم.دیدم نع، خوب بشو نیست.تازه با شرکت صحبت کرده بودم که اگه تا چهارشنبه حالم خوب نشد پروازمو بردارین یه پرواز کوتاه تر بدین که دوستم زنگ زد گفت ا شانگهای با همیم جرات داری کنسل کن باید بیای.بیخیال خوب میشی تا چهارشنبه.خلاصه الان که دارم این نامه رو واسه شما مینویسم، در واقع باید آیت الکرسی میخوندم که گوشام تو پرواز کر نشه و نمیرم از درد :(( ولی انقدر ترافیک شدید و وحشتناکی بود که هم گشنم شد هم حالم اصلا بده گفتم با نوشتن خودمو سرگرم کنم تا برسم فرودگاه. ماشالله هوای تهران انقدرر پاکه تا نشستم تو ماشین سرفه پشت سرفه، دیگه کبود شده بودم و اشک اشک آخر راننده گفت خانم ماسکتو در بیار نمیخواد بزنی‌.گفتم آخه تازه مریض شدم میترسم شما بگیرین.گفت منم تازه مریض شدم نزن، اون ماسک بدتره.خلاصه ماسکو دراوردم و بعد از یک ربع سرفه هام قطع شد. امیدوارم که تو پرواز منو نگیره.
پ.ن. کاش من گربم بودم.درسته گربمم آسم داره ولی حداقل الان خوابه. 
پ.ن۲: به جاش دارم جایی میرم که هواش حتی از تهرانم آلوده تره!!! هورا 
البته الان اونجا ساعت  نزدیک ۱۲ شبه و آلاینده رو کمتر نشون میده.توی روز قرمز و خطرناکه خودشونم ماسک میزنن.منم باید بزنم وگرنه همینجور سرفه میکنم تااااا جونم در بیاد.
پ.ن.۳ ببخشید که خیلی وقته بهتون سر نزدم.اگه عمری بود میام به زودی.

لعنت به جبر جغرافیایی...

با بی حوصلگی اینستاگرام رو باز کردم و رو فید پیجم ویدیویی از نوشهر بود با کلی صدای جیغ و داد و فریاد و تیر و تفنگ و آتیش...استوری دختر عموم رو باز کردم دیدم ازترقه و فشفشه و آتیش بازی و آسمون زیبا ویدیو گذاشته با کلی صدای جیغ و دست و هورا تو سوییس.

تضاد مسخره ای  بود! 

باور کنید اصلا علاقه ای ندارم اینجا سیاسی بنویسم.ولی بعضی وقتا یه آهی از نهادم برمیخیزه که فکر میکنم ۱۰ سال از عمرم کم میشه.

لعنت به جبر جغرافیایی.


procrastination


از زمانی که یادم میاد شب امتحانی بودم و اعصاب خودمم از این رفتارم خرد میشد. هرچندکه قبول میشدم، اما کل شبو نمیخوابیدم تا هر ساعتی که امتحان داشتم و انقدر خوب متوجه میشدم و تمرکز داشتم تو اون ساعات ملکوتی! هی به خودم میگفتم نگاه کن تو انقدر زود یاد میگیری این فرمولارو، خب چرا مثل بچه آدم نمیشینی از چند روز قبلش بخونی! در طول سال هم نه ها! چند روز قبل. اما باز با امتحان بعدی فراموش میکردم و همین آش و همین کاسه! یعنی دروغ نگما چند باری نشستم بخونم دیدم تمرکز ندارم. انگار اون استرسه بود که باعث میشد من قشنگ حواسمو جمع کنم و خوب متوجه بشم.بعد ها گذشت و گذشت و گذشت به خودم که اومدم دیدم این سبک زندگی من شده و کلا همینجوری همه کارامو پیش میبرم.مثلا میدونم آخر هفته مهمون دارم، هیچ کاری نمیکنم تا شب قبلش و فرداش انقد استرس میگیرم و میدوم اینور اون ور که مثل مرغ سر کنده میمونم.و همینو بگیر برو تا آخر.که اصلا هم خوب نیستا، مثلا درسهایی که الان برای کارم میخونم خب حجیم تره و از اونجایی که قوانین هواپیمایی با هر حادثه ممکنه در طول سال چندین بار تغییر کنه و اگرم حافظم یاری کنه و جوابارو از سریای قبل بلد باشم به دردم نمیخوره چون قانون عوض شده! با چیزایی که خوندم و مقایسه کردم با خودم دیدم ممکنه اختلال نقص توجه و بیش فعالی داشته باشم.مثلا موقع راه رفتن دائم خودمو میکوبونم به اینور اونور قبلنا فکر میکردم چون چشام ضعیفه اینطوری میشم اما بعد چشممو عمل کردمم دیدم همینم.یا همزمان دارم به چندین تا چیز تو سرم فکر میکنم یا وقتی از یکی سوال میپرسم به جوابش گوش نمیکنم یهو به خودم میام میبینم دارم به یه چیز دیگه فکر میکنم.پادکست که میذارم اصلا نمیشنوم و همیشه تو خیالات خودم غرقم و... و... و...

یادمه وقتی  شش سالم بود، مامانم منو برد سنجش برای پروسه ثبت نام  مدرسه، تو یه اتاقی با یه خانم تنها بودم.یه گوشی توی گوشم گذاشت و گفت هر دفعه صدای بوقو شنیدی با این مداد بزن روی میز.منم همین کارو کردم ولی عین مریضای روحی هر چند ثانیه یبار در پشت سرمو نگاه میکرد که مثلا داره با مامانم حرف میزنه و میگفت الان میاد. بعد ک من پشت سرمو نگاه میکردم میگفت حواست اینجا باشه.نمیدونم چندبار این قضیه تکرار شد ولی هردفعه من سرمو چرخوندم و تازه مامانی هم در کار نبود! شاید از همون اول حواس پرت بودم.

البته که اینو باید متخصص تشخیص بده ولی از وقتی فکر کردم شاید واقعا همینطور باشه یه ذره کمتر خودمو سرزنش میکنم.چون من خیلی تو همه چیز به خودم سخت میگیرم .این از مضرات کمال گراییه. 

خلاصه این همه لود آو کرپ رو سر هم کردم که بگم خیلی از دست خودم کفریم که یک ماهه نیومدم چیزی بنویسم با اینکه خیلی چیزای خوبیم برای نوشتن داشتم.حتی اگرم ایده نداشتم یکی از بچه ها منو به یه چالشی دعوت کرده بود و چقدم خوشحال بودم که جزو اون لیست بودم.اما نمیتونستم.هرچی بیشتر میگذشت بیشتر نمیتونستم.ولی مهم اینه که الان برگشتم و اولین پستم بعد از این اون چالش خواهد بود. هرچند که تا الان فکرکنم اون چنتا دوستی هم که پیدا کرده بودم از دست دادم و کسی رو غیر از الدان ندارم که به چالش دعوت کنم.

اگه شما هم اینطوری هستین سعی کنین خیلی به خودتون سخت نگیرین. بعضی روزا به خودتون حق بدین.آدم همیشه نمیتونه سطح بالای انرژی و داشته باشه و به همه کاراش برسه.مثلا خود من، ۱۰ روز بعد از اینکه مریضیم خوب شد دوباره مریض شدم چون با موی خیس خوابیدم.فرداشم رفتم ورزش که دمای زمین منفی ۷ درجه بود و دوباره مریض تر شدم :(( از اونجایی که یه ۱۰ روز و یه ۹ روزم رفته بودم شمال مرخصی و دو هفته هم استعلاجی بودم جلسات باشگاهم داشت سوخت میشد و مجبور بودم روزایی که سر کار نیستم برم فشرده دو یا سه سانس بمونم که خودش باعث میشد سینوزیت من بیشتر عود کنه.میومدم خونه هم با سر درد و بدن درد میخوابیدم.پس این یه ماه خیلی تقصیر من نبود نه؟ :)

و اینم عکس آخر، شرح حال من!  چون هر ۳ تا عکس به نظرم خوب بود و نمیتونستم یکی شو انتخاب کنم :)))

آسیب به پرده گوش در پرواز

"به یاد داشته باشید که اگر سرماخوردگی شَدید، آنفلونزا، حساسیت یا گرفتگی بینی دارید، در صورت امکان باید تغییر در برنامه پرواز را مد نظر قرار دهید. بیماری شما می تواند منجر به مسدود شدن شیپور استاش شده و در نتیجه مانع همسان سازی فشار در گوش هایتان شود. در نتیجه این امر انقطاع در غشای صماخی رخ داده که می تواند منجر به از دست دادن شنوایی یا آسیب دائمی گوش شود. البته این موضوع را جدی بگیرید و اگر تا چند روز پس از پرواز، شنوایی شما به حالت عادی برنگشت، با یک متخصص مشورت کنید. "

 اطلاعات بیشتر 

اینو برای اون دکتر نامحترمی گذاشتم که دیروز پیشش بودم.

همونطور که حدس میزدم، اون شب من از درد گوش و سینوسام تا خود صبح نتونستم بخوابم و شانس آوردم تو اون لحظاتی که داشتم جون میدادم یادم افتادحوله گرم برای این درد خوبه و کیسه آب گرممو پر کردم و میذاشتم رو پیشونی و گوشام و نفهمیدم کی ولی بعد از ۵ بار کیسه آب گرم پر کردن خوابم برد.ساعت نزدیکای ۱۲ ظهر بود که بیدار شدم.دیدم حتی از قبلم کمتر میشنوم و کامل کر شدم.تو همین فکرا بودم که چیکار کنم  چیکار نکنم دیدم اس ام اس اومد: کروی عزیز، پیکاپ شما برای پرواز دوبی ۱۳ تیر ساعت ۳ و ۲۰ دقیقه صبح میباشد. گفتم این یکی رو برم دیگه معلوم نیست چی به سرم بیاد، باداباد زنگ زدم شرکت و گفتم من حالم بدتر شده و ۳ روز دیگه برام استعلاجی رد کنید.گشتم توی سایت نوبت آی آر ببینم متخصص گوش و حلق و بینی که امروز وقت بده کیه.یکی رو پیدا  کردم نظراتشم بدی نبود.با خودم گفتم دیگه این مساله انقدر جا افتاده س و همه میدونن که حتی نیازیم نیست خیلی توضیح بدی بگو مریض بودم رفتم پرواز و گوشم آسیب دیده.همه بچه ها میخوان بپیچونن و دروغکی استعلاجی بگیرن میرن میگن گوشم عفونت کرده.تو که  وضعیتت دیروز اونجوری بود نگران چی هستی؟ 

خلاصه رفتم و هرجمله ای که بهش میگفتم از نگاهش میفهمیدم بیشتر متوجه نمیشه.یه ذره معاینه کرد این گوش اون گوش حلق و بینی گفت من چیزی نمیبینم.الان میگی کدوم گوشت گرفته؟ گفتم آقای دکتر جفت گوشام کیپه و فقط صدای هوا میشنوم.صداهای اطرافم گنگ و خیلی ضعیف هست.بعدم رفتم سر کار پروازم از روی آب بود گرفتگی گوشام بیشتر شد.میدونین برگشته به من چی میگه؟؟؟؟ میگه فشار داخل هواپیما که تنظیم میشه روی گوش اثری نداره! اینجا بود که فهمیدم این آقای دکتر انقدر مشغول جراحی بینی بوده که وقت نکرده با هواپیما سفر و یا درموردش مطالعه کنه. گفتم موقع سرماخوردگی اگه پرواز بریم آسیب جدی به گوش میرسه و من الان شرایطشو ندارم لطفا برام استعلاجی بنویسین.دیگه مقاومتی نکرد و چنتام دارو نوشت برگشتم خونه.ولی خیلی عصبانی بودم. احساس میکردم بعد از دو هفته مریضی و درد و بیخوابی و خدا تومن پول دکترو دارو و اسنپ دادن، حقم بود که حداقل دکتر متخصص درک کنه که چی کشیدم.

که اونم نکرد. :)

به قول معروف گفتنی  to hell with them

مهم اینه گوشم خوب بشه تو این ۳ روز. دایورت مود: آن