دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

مدرسه من.۲

 

کلا حس آپ کردن نداشتم این چند مدت...!

از احوالات مدرسه هم بخوام بگم...خبر جدیدی نیست...! به همون روال مسخره...نه ببخشید-عادی خودش می گذره!

منم دیگه زیاد شلوغ نمی کنم...فقط این خانوم عزیزی-معلم فیزیکمون هر وقت میره پای تخته نور آفتابو از رو ساعتم میندازم چشش!!!

هروقتم میگه این نور ساعته کیه؟ مظلوم نمایی می کنم میگم آفتاب خودش می افته رو دستم...

خداییش معلم غیر قابل تحملیه! ولی تازگیا حساسیتش رو من یه خورده کم شده زیاد بهم گیر نمیده!

امتحانامونم که داره شروع مییییییییییییشه...

واسم حتما دعا کنید!

فردا هم 2 تا امتحان دارم!

شب یلداتونم پیشاپیش مبارک !

امیدوارم بهتون خوش بگذره.

ما که برچسب کنکوری رومون هست هیچکی از 2 کیلومتری خونمون رد نمیشه!!!

.

.

.

دیگه برم...

.

اینجاست که شاعر میگه :خوااااااااااابم میییاد....!

ولی جرات ندارم بخوابم !

باید بشینم امتحان فردا رو بخونم!

این آینده لعنتی.

پنجشنبه رفتم دفترچه گرفتم واسه کنکور!

اعتماد به نفسمو نگاه کنید تورو خدا!!!

یه دفترچه گرفتم واس سراسری ریاضی یکیم سراسری زبان.دیگه پیام نورو بی خیال شدم!

واقعا  اگه قبول می شدم هم نمی رفتم پیام نور!! پیام نور شهر ما هم دانشگاست!!؟

اگه دست من بود...اصلا فقط زبان می گرفتم. چرا آدم تو ایران نمی تونه پی علاقه شو بگیره؟

ریاضیم دوست دارما ولی اول از همه عاشق زبانم.(قبل از زبان هنره که مامانم گفته فکرشم نکن یه روزی اجازه بدم بازیگری بخونی!)

از بچگی که خالم داشت کارگردانی میخوند هر دفعه گفتم بازی.... این مامان خانوم نذاشته بقیه شو بگم! نمی دونم چرا همه پدر مادرا فکر می کنن بچه هاشون حتما یا باید دکتر بشن یا مهندس!

اصلا دوست ندارم به کنکور فکر کنم.............

از این که سردرگم باشم و ندونم که می خوام چی کار کنم متنفرم!

الان دقیقا اون طوریم! اگه دست خودم بود تمرکزمو فقط می ذاشتم رو زبان.

ولی الان مجبورم واسه ریاضیم بخونم که بعد بگم:ببین مامان...!ببین خاله...! ببین عمه! ببینید فامیلا! فقط تنبلا نمیرن زبان.من مهندسی هم قبول شدم...ولی به خاطر علاقم میخوام برم زبان!

پس لطفا بیخودی حرف در نیارین!

امیدوارم بتونم هر دوتاشم قبول شم!

.

.

.

بعدا نوشت:سر درگمی خیلی بده!


مدرسه من.1


خواستم یه ذره از وضعیت مدرسه مون واستون تعریف کنم که گریه تون در بیاد و خدا رو صد هزار مرتبه شکر کنید که چند سال پیش مدرسه تون تموم شده!

خب.اول از محیط مدرسه بگم. ما یه مدرسه 3 طبقه تازه ساخت داریم که تا پارسال فقط مال دبیرستانیا بود واسه همین همیشه صبحی بودیم و مشکلی نبود. الان به خاطر این که یکی از مدارسو دارن می کوبن بچه راهنمایی هام اومدن تو مدرسه ما.الان 2 شیفت شدیم.!!

فرض کنید 4 روز میریم مدرسه صبحی هستیم...بعد تا میایم به این برنامه عادت کنیم تعطیل میشیم.

بعد از 3 روز- دیگه حالا 4 روز بعدظهری هستیم!!

به خدا همه برنامه های آدم میریزه به هم!

مدرسه ما خیلی پیشرفتستچون توش 8 تا دوربین مدار بسته کار گذاشتن!!!!

هر طبقه 2تا یکی ته سالن یکی سر سالن!دم دروازه و تو حیاطم هست تازه!

منم هر دفعه از جلو دوربینا رد میشم انگشتمو به علامت آزادی می گیرم جلو دوربین.!

راستی اسم مدرسه مونم آزادیه....انقد آزادیم تووووووووش

آخخخ... گردنم درد گرفت!!

 می گفتم...خدارو شکر می کردیم که ما طبقه ی سوم هستیم اینا تنبلیشون میشه نمی تونن هر دیقه بیان سر بزنن به ما و هی گیر بدن!

اون از اون دوربیناشون...حالا قسمت مسخره ترش اینجاست که بچه های اول دوم- پاچچه خوار....

لعنت بر شیطون....اونارو کردن انتظامات...واسه هر کلاسی یه دونه!

 دختره هردفعه عشقش می کشه بلند میشه میاد کلاس ما...

اسم شلوارلی پوشیده هارو می نویسه!!

اگه ما جلو در کلاس مونده باشیم میاد به ما میگه برین تو کلاستون...

خیلی غلطای دیگه می کنه!

دلمون خوشه پیش دانشگاهی هستیم....! هه!

بعد بهمون میگن چرا از مدرسه بیزار میشی!

فکر کنید به خاطر این که تدریس تو روستا امتیاز داره...بلا استثنا همه معلما رفتن واسه روستا ها... ما بدبختای کنکوری تا 4 هفته معلم دیفرانسیل و هندسه و گسسته نداشتیم...

فکر کنید دویست و خورده ای صفحه فیزیک ماست...4 فصلشو باید این ترم می خوندیم.اونوقت تا یک ماه از مدرسه گذشته بود کتاب فیزیک ما هنوز نیومده بود....


جای جالبش اینجاست که تتنها تغییری که کرده بود این بود که ***************


{وسط نوشت: شرمنده! از اونجا که اصلا دلم نمی خواد وبلاگم ف ی ل تر بشه خودم اینجاشو سانسور کردم.

همین الان فهمیدم وبلاگ شایان چیز شده.


پایان-پریماه-۹۰/۱۱/۲ }



دیفرانسیلمونم بیخودی دیر اومد...

دلم پره ها...ولی می ترسم زیاد بنویسم حوصلتون سر بره!


 پاشم برم مدرسه...!

دعا کنید دیوونه نشم فقط!



فعلا!



غلط نامه!

 

اجازه هست بگم غلط کردم؟؟؟

اجازه هست بگم کم آوردم؟؟!

خودم تو پست قبلی گفتم که دلم نمی خواد برم.

این دیگه ماکزیمم صبر و تحمل من بود.

نتونستم دووم بیارم.

حق با حاج علی بود...

واقعا آدم تو وبلاگش حرف دلشو ننویسه کجا می خواد بنویسه؟!

تو دفتر که بعدا مامان جون بیاد بخونه!!؟

اولش دوری از اینترنت نتیجه دادا...

درس می خوندم ولی بعدش...

حالا بی خیال!

قول میدم درسمو بخونم بعدا بیام نت.

تورو خدا شما دیگه سرزنشم نکنید...

خب من که 24 ساعت روزو درس نمی خونم.چی میشه 1 ساعتشم بیام اینترنت!؟

اینجا درواقع تنها جاییه که می تونم راحت باشم...

تنها جاییه که مامانم نیست! اصلا آشناهام نیستن!

فقط خودمم.

میام می نویسم ولی اگه دیر به دیر بهتون سر زدم ناراحت نشین.

چون اگه زیاده روی کنم مامانم یه بلایی سر کامپیوترم میاره!

قربان شما

دماغ سوخته!