دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

چالش وبلاگی

1) دوست داری عاشق شی ازدواج کنی یا سنتی؟

از اونجایی که هیچ موقع دوست ندارم کس دیگه برام تصمیم بگیره عاشق شدم و ازدواج کردم.

2) همین الان چقد پول تو حساب بانکیت داری؟

۲۱ تومن.اگه قسط و خرجای دیگه رو بدم میشه چس تومن.

3) احساس میکنی کدوم بازیگر بتونه نقش تو رو بازی کنه؟

keira knightley

من عاشق این بشرم.این عکسشم از رو فیلم غرور و تعصبه که برگرفته از رمان جین آستن هست اگه ندیدین حتماااا پیشنهاد میکنم ببینین از بهتریناست.

4) ترسناک‌ترین اتفاقی که برات افتاده چیه؟

زلزله. واقعا تو زندگی از هیچی به اندازه زلزله نمیترسم. یبار یادمه شبش خواب یه زلزله وحشتناک دیده بودم و فرداش داشتم آماده میشدم با دوستم برم بیرون و صندلی میز آرایشمو تکیه داده بودم از پشت به تختم و یهو جوری زلزله اومد که پرت شدم جلو آینه و تازه یادم اومد که دیشب چه خوابی دیدم و چقدر از شوک گریه کردم.واقعا از صدای زلزله متنفرم.

5 ) یکی از شایعاتی که در مورد خودت شنیدی؟

تو مدرسه بیشترین شایعه ای که در مورد خودم میشنیدم این بود که صدتا دوست پسرداشتم در صورتی که یه دونه هم نداشتم و حتی تو چشم کسیم نگاه نمیکردم. ( الان جوری تو زندگی نامرئی هستم که کسی منو یادش نمیمونه تا بخواد شایعه ای درست کنه.)

6. اولین کراش شما به سلبریتی کی بود؟ 

فکر میکنم اولیش کریس براون بود بعد با نهایت شرمندگی حمید عسگری 

7. زیر دوش کدوم آهنگ بیشتر میخونی؟

آهنگای لانا دل ری متغیرم هست هرچند وقت زوم میکنم رو یکیش. الان دو ماهه cinnamon girl

8. از بچه کدوم دوست یا فامیلتون خیلی بدت میاد؟

از هیچکس خیلی بدم نمیاد خدارو شکر.یکی خیلی میره رو مخم که اونم بچه نیست دیگه شتریه واسه خودش عقلش بچه مونده. منتهی چون قبلا دو سه تا فامیل اینجارو داشتن بهتره نگم. به ریسکش نمیارزه.

9. اگه پلیس دستگیرت کنه، دوست صمیمیت فکر میکنه به چه جرمی گرفتنت؟

طبق معمول پوشش اختیاری

10. دوست داری برای همیشه در چه سنی بمونی؟

۲۵ چون هم عاقل بودم هم مستقل هم پولدار :(

من به دعوت از رامین عزیز( وبلاگ نویس یخ زده) تو این چالش شرکت کردم.

دعوت میکنم از بهزاد 

و همه کسایی که اینجارو میخونن :)

procrastination


از زمانی که یادم میاد شب امتحانی بودم و اعصاب خودمم از این رفتارم خرد میشد. هرچندکه قبول میشدم، اما کل شبو نمیخوابیدم تا هر ساعتی که امتحان داشتم و انقدر خوب متوجه میشدم و تمرکز داشتم تو اون ساعات ملکوتی! هی به خودم میگفتم نگاه کن تو انقدر زود یاد میگیری این فرمولارو، خب چرا مثل بچه آدم نمیشینی از چند روز قبلش بخونی! در طول سال هم نه ها! چند روز قبل. اما باز با امتحان بعدی فراموش میکردم و همین آش و همین کاسه! یعنی دروغ نگما چند باری نشستم بخونم دیدم تمرکز ندارم. انگار اون استرسه بود که باعث میشد من قشنگ حواسمو جمع کنم و خوب متوجه بشم.بعد ها گذشت و گذشت و گذشت به خودم که اومدم دیدم این سبک زندگی من شده و کلا همینجوری همه کارامو پیش میبرم.مثلا میدونم آخر هفته مهمون دارم، هیچ کاری نمیکنم تا شب قبلش و فرداش انقد استرس میگیرم و میدوم اینور اون ور که مثل مرغ سر کنده میمونم.و همینو بگیر برو تا آخر.که اصلا هم خوب نیستا، مثلا درسهایی که الان برای کارم میخونم خب حجیم تره و از اونجایی که قوانین هواپیمایی با هر حادثه ممکنه در طول سال چندین بار تغییر کنه و اگرم حافظم یاری کنه و جوابارو از سریای قبل بلد باشم به دردم نمیخوره چون قانون عوض شده! با چیزایی که خوندم و مقایسه کردم با خودم دیدم ممکنه اختلال نقص توجه و بیش فعالی داشته باشم.مثلا موقع راه رفتن دائم خودمو میکوبونم به اینور اونور قبلنا فکر میکردم چون چشام ضعیفه اینطوری میشم اما بعد چشممو عمل کردمم دیدم همینم.یا همزمان دارم به چندین تا چیز تو سرم فکر میکنم یا وقتی از یکی سوال میپرسم به جوابش گوش نمیکنم یهو به خودم میام میبینم دارم به یه چیز دیگه فکر میکنم.پادکست که میذارم اصلا نمیشنوم و همیشه تو خیالات خودم غرقم و... و... و...

یادمه وقتی  شش سالم بود، مامانم منو برد سنجش برای پروسه ثبت نام  مدرسه، تو یه اتاقی با یه خانم تنها بودم.یه گوشی توی گوشم گذاشت و گفت هر دفعه صدای بوقو شنیدی با این مداد بزن روی میز.منم همین کارو کردم ولی عین مریضای روحی هر چند ثانیه یبار در پشت سرمو نگاه میکرد که مثلا داره با مامانم حرف میزنه و میگفت الان میاد. بعد ک من پشت سرمو نگاه میکردم میگفت حواست اینجا باشه.نمیدونم چندبار این قضیه تکرار شد ولی هردفعه من سرمو چرخوندم و تازه مامانی هم در کار نبود! شاید از همون اول حواس پرت بودم.

البته که اینو باید متخصص تشخیص بده ولی از وقتی فکر کردم شاید واقعا همینطور باشه یه ذره کمتر خودمو سرزنش میکنم.چون من خیلی تو همه چیز به خودم سخت میگیرم .این از مضرات کمال گراییه. 

خلاصه این همه لود آو کرپ رو سر هم کردم که بگم خیلی از دست خودم کفریم که یک ماهه نیومدم چیزی بنویسم با اینکه خیلی چیزای خوبیم برای نوشتن داشتم.حتی اگرم ایده نداشتم یکی از بچه ها منو به یه چالشی دعوت کرده بود و چقدم خوشحال بودم که جزو اون لیست بودم.اما نمیتونستم.هرچی بیشتر میگذشت بیشتر نمیتونستم.ولی مهم اینه که الان برگشتم و اولین پستم بعد از این اون چالش خواهد بود. هرچند که تا الان فکرکنم اون چنتا دوستی هم که پیدا کرده بودم از دست دادم و کسی رو غیر از الدان ندارم که به چالش دعوت کنم.

اگه شما هم اینطوری هستین سعی کنین خیلی به خودتون سخت نگیرین. بعضی روزا به خودتون حق بدین.آدم همیشه نمیتونه سطح بالای انرژی و داشته باشه و به همه کاراش برسه.مثلا خود من، ۱۰ روز بعد از اینکه مریضیم خوب شد دوباره مریض شدم چون با موی خیس خوابیدم.فرداشم رفتم ورزش که دمای زمین منفی ۷ درجه بود و دوباره مریض تر شدم :(( از اونجایی که یه ۱۰ روز و یه ۹ روزم رفته بودم شمال مرخصی و دو هفته هم استعلاجی بودم جلسات باشگاهم داشت سوخت میشد و مجبور بودم روزایی که سر کار نیستم برم فشرده دو یا سه سانس بمونم که خودش باعث میشد سینوزیت من بیشتر عود کنه.میومدم خونه هم با سر درد و بدن درد میخوابیدم.پس این یه ماه خیلی تقصیر من نبود نه؟ :)

و اینم عکس آخر، شرح حال من!  چون هر ۳ تا عکس به نظرم خوب بود و نمیتونستم یکی شو انتخاب کنم :)))