ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
فشار کاری و خستگی و بی خوابی و استرس های دیگه ای که تو این ماه داشتم،منو یاد یه خاطره چندش آوری انداخت.اگه حساسین از الان میگم که نخونید.
اول از جای خوب و دل انگیزش بگم.
هفت هشت سالم که بود، دایی کوچیکم فصلی کار میکرد و هروقت میرفتیم تالش خونه مادربزرگم سورپرایز میشدیم.یه مدتی نارنگی میفروخت و ما عین دله ها شب و روز از پشت وانتش نارنگیای سبز و تازه و خوش عطر برمیداشتیم میخوردیم.
یبار که رفته بودیم، جوجه محلی میفروخت و حیاط مادربزرگم پر از جوجه بود.
بین این جوجه ها، یه بدبخت فلک زده ای بود که نمیدونم کسی پاشو گذاشته بود روش یا چی، دل و روده هاش از تهش زده بود بیرون و آویزون بود.بقیه جوجه ها فکر میکردن اونا کرمه و یه سره دنبالش میکردن و نوکش میزدن.اونم مجبور بود دائم فرار کنه.یعنی یک لحظه می ایستاد همه جوجه ها میدویدن سمتش.
احساس میکنم به اندازه دویدن های اون جوجه خسته ام.
دلم استراحت میخواد.حتی مرخصیم رفتم نه خبری از خواب بود و نه گشت و گذار چون یکسره بارون بود و بارون بود و بارون.
امیدوارم همگی سال جدید پیش روتون پر از اتفاقات خوب باشه و بهتر از سال قبل باشه.
غیبت صغری منو ببخشید.
عادت کردم حالم که خیلی بد میشه و نیاز به پناه دارم، بلاگ اسکای رو باز کنم.ایشالا سال جدید این عادتو بذارم کنار.
گل برای گل