دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

دنیای این روزای من...

هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست! مسئله، خستگی از اعتمادهای شکسته است...

زلزله

!و اما میرسیم به دیشب

دیروز از شش صبح بیدار بودم و شرکت و اینور اونور کلی کار داشتم.
شبش داشتم زرت و زرت چایی میخوردم و سریالای تکراری میدیدم و خوشحال که آخ جون! امشب زود میخوابم فردا      
هم که تعطیلم هر موقع عشقم کشید بیدار میشم و کارای عقب افتاده رو انجام میدم. شب چله رو هم تنهایی
به سر میکنیم اشکال نداره که زهرا پیچونده. خلاصه خوش و خرم رفتم مسواک زدمو لپتاپو که خاموش کردم و از جام که بلند شدم همه جا شروع کرد به لرزیدن. میدونین؟ خیلی از صدای زلزله  متنفرم. دقیقا قبل اینکه شروع شه سکوت مطلق میشه و بعد یه صدای زیری میره تو مغزت .با اینکه زمانش کم بود ولی شدتش جوری بود که به هیچ وجه نمیشد با اراده تکون بخورم. عین گهواره منو میبرد و میاورد. سعی کردم تقدیرو قبول کنم و همونجوری ایستادم تا تموم شه :))) بعدش دویدم اون اتاق و زهرا رو تکون دادم که پاشو زلزله. قشنگ داشت سکته میکرد. همش با گریه میگفت من نمیخوام تو غربت بمیرم. خلاصه قانعش کردم نمیخوای بمیری پاشو لباس بپوش و وسایلتو جمع کن. همش میزدم به شوخی خنده و مسخره بازی که یکم حالش خوب شه. همه مردم تو خیابون بودن. از سر کنجکاوی رفتیم یه سر بیرون و دیدیم علنا همه قصد دارن تا صبح بیرون بمونن. ما دیدیم سرده ارزش نداره برگشتیم تو خونه و مثل سنگ خوابیدیم. منتهی با شال و کلاه.(این نوشته واسه همون شبه منتهی نمیدونم بلاگ اسکای باز چش شده که با تبلت پست میذارم نصفش حذف میشه هرکاریم میکنم  برنمیگرده -____- ) الان یادم نیست بقیه این نوشته چی بودش.

ننمون خواب بود اصلا خبردار نبود.بقیه هم در حد تلگرام و خوبی؟ نترسیا !شرمندمون کردن. برای  بار صدم به خودم اومدم و دیدم آدم واقعا تو این دنیا خیلی بی کسه. غیر خدا هیچکسو نداره. امشبم که گذشت و خدارو شکر هیچ خبری نبود تازه باد و بارونم اومد. الانم منتظرم ساعت چهار شه برم پرواز. امیدوارم شب یلدا هیچکس نخواد بره آنکارا و مسافرامون کم باشن

ولی خدایی، از اون روزی که من به دنیا اومدم میگفتن تهران رو گسله. عدل ما که اومدیم باید فعال میشد؟!

هی همه میگن تو چارچوب در نمون خطرناکه فلانه. اشتباه کردی شب اومدی خونه خیلی خطرناک بود. ولی من همچنان تو چارچوب در خوابیدم و به این خونه که سال ۷۵ ساخته شده بیشتر از   اونی که میگه عاشقمه اعتماد دارم