ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
خسته ام.
احساس میکنم از کالبدم خارج شدم و روحم شاهد همه این اتفاقاته.
تو آسمون در حال برگشت به ایران بودیم، گفتن مرزهای هوایی بسته س.کسی اجازه ورود و خروج نداره.
با هزار بدبختی تبریز نشستیم.
یاد گیل پیشی افتادم.شاید اگه یه موقعیت بهتر بودحتی همدیگه رو میدیدیم.
الان اما از چند لحظه بعدمونم خبر نداریم.
هوا سرده و لباسای ما کم.
خوابم میاد.
نمیدونم تا کی قراره کجا باشیم.
احساس میکنم همه صداهای اطرافم،خنده ها، ترس ها،گریه ها و اضطراب همکارام شبیه اول یه فیلم ترسناکه که کسی خبر نداره. قراره چه بلاهایی سرش بیاد.شارژر ندارم.
شارژ زیادی هم ندارم.
ولی دلم میخواست این لحظه رو ثبت کنم.
به هر حال اینجا پناهگاه من بوده همیشه.
مواظب خودتون باشید
بوشه.مرسی
سلام
امیدوارم همه چیز به خیر و خوشی تموم بشه
سلام.خیلی ممنون.امیدوارم.
سلام پری عزیزم. خوبی؟
اون شب چه سخت گذشت.
کاش خبر میدادی اینجایی. هنوز هستی؟
فدات بشم یادم افتادی
سلام عزیز دلم.خوبم.
شرایط خیلی عجیبی بود.نمیشد.
من کلا مغزم عادت داره، وقتی تو یه شرایطی احساس غریبی میکنم ،سریع با به یاد آوردن یه کسی که مربوط به اونجاست یا شبیه یه غریبه س، بهم آرامش میده.
ایشالا یه روزی که همه چی خوبه شاید همو دیدیم.