ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
یه موقعایی هست، که احساس میکنم اگه ننویسم مغزم منفجر میشه...
ولی اون چیزی که ناراحت یا عصبانیم کرده در واقع مهم نیست.خاطراتی که چال کرده بودم و با این اتفاق همشون مثل زامبی از زیر خاک در اومدن و دارن جلوم رژه میرن درگیرم کردن.اصلا شاید اگه اونا نبودن من انقدر از این اتفاق پریشون نبودم.در پایان از اسمی که برای خودم انتخاب کردم راضیم.پریش-پریشون.
حالا میخوام بیام و بنویسما اما نمیدونم از کجا و چجوری شروع کنم که مخاطب متوجه موضوع بشه اما فکر نکنه من دیوونم:)) از یه طرفی اطلاعات خصوصی رو نمیتونم بیش از حد اینجا بنویسم اما اگه ننویسم کسی از عمق ماجرا خبردار نمیشه.خلاصه که تو این دو هفته کلی با خودم فکر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم خیال کنم که دارم با خودم جلوی آینه حرف میزنم و کسیم قرار نیست اینارو بخونه.بیشتر سعی دارم یکم فکرامو خالی کنم شاید کمتر اذیت بشم و زامبی ها برگردن زیر خاک.
حالا سوال اصلی اینه که از کجا شروع کنم؟
من این کار رو کردم
اول از همه از قضاوت بقیه در مورد خودت نترس
دوم دراز بکش تو تختت ببین چی بالا میاد همون رو بنویس این قدر بنویس که تو تخت دیگه آروم باشی
حالا من دراز بکشم نمیتونم تمرکز کنم.فکر میکنم دیروز از ساعت ۳ شروع کردم نوشتن تا ۷ ونیم هشت شب درگیرش بودم.ولی ارزششو داشت.چون احساس میکنم راحت تر نفس میکشم.
سلام پری جونم. خوبی دوست گلم؟
واقعا نوشتن آدمو آروم میکنه.
سلام گیل جان.خیلی بهترم
آخ پریش جان حسابی درک میکنم چون برای خودم هم اتفاق افتاده. یه چیزهایی هست که تا کامل توضیح ندی کسی متوجه عمق فاجعه نمیشه و از طرفی با اینکه اینجا ناشناسیم باز هم نمیشه گفت. + راستی من فکر میکردم اسمت پریه
اوهوم.اون چیزا باشه واسه دوران پیری مون ایشالا
درست فکر کردی ولی تو هرچی که دوست داری میتونی منو صدا کنی