دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

و اینک...

نمی دونم چرا دیگه اون شوق و ذوق گذشته رو ندارم که بیام اینجا و هر اتفاقی که واسم میفته ثبتش کنم...امشب رفتم وبلاگ چنتا از بچه های قدیمی رو نگا کردم...خوش به حالتون که هیچی جلوی نوشتنتونو نمی گیره...آدم سست عنصری مثه من منتظره یه تلنگره که تا مدت ها فاصله بگیره از همه چی...از خیلی چیزا...از خیلی ها...از همه. الان احساس می کنم خیلی دور شدم از زندگی...

انگیزه ی نزدیک شدنم ندارم.ولی باید بنویسم...به خاطر آیندم...که باز گم نشم...

واسه آدمی که تو گذشته زندگی می کنه باید یه نشونه ای...یه ردپایی چیزی از زندگی گذشتش به جا بمونه...که هر چند وقت یه بار با مرورش دوباره تعادل برقرار بشه تو زندگیش...الان یادم نمیاد تو چند هفته اخیر چی شده و چه تصمیماتی گرفتم و چه فکرایی کردم.اینطوری ممکنه اشتباهات گذشته تکرار شه.باید نوشتنو شروع کنم باز.

سخته...ولی شدنیه!



+دارم چرند میگم.میدونم! ولی این وقت شب غیر از این انتظار ندارم از ذهن پریشون خودم!


بعدا نوشت:فک کنم از صبح تا حالا شونصد باری آهنگ "بلو جینز"  لانا دل ریو گوش دادم!

نمی دونم چرا انقد لانا رو دوسش دارم! امروز خیلی اتفاقی تو فیلم  now is good این آهنگشو شنیدم.حالا اینکه آخر فیلم چقد گریم گرفت بماند! فیلم قشنگی بود.