دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دارم میرم که  این پرواز غول رو انجام بدم.احساس میکنم تو خواب داشتم حاضر میشدم و الانم خوابم.انقد خستم! 

جالبه داشتم آماده میشدم وودوو اومده بود رو تخت این اتاق خوابیده بود و یک جوری خر و پف میکرد که هر آن وسوسه میشدم برم بهش بپیوندم.

میدیدیش حس میکردی اون رفته شمال و برگشته 

فقط دارم به اون لحظه ای فکر میکنم که رسیدم خونه و خوابیدم :') 

آدرنالین تلقینی

به جرات میتونم بگم که روزای سیاهی رو پشت سر گذاشتم این مدت. پروازهای طولانی و تقریبا هرروز.ساعت های دیروقت که موقع استراحت مغزه و از اون طرفم مریضی و گوش درد.امتحان پشت امتحان.
اینارو نمینویسم که یکی بخونه و بگه اه این چقد غر میزنه.مینویسم تا بعدها یادم بمونه چقدر یه روزایی قوی بودم و روزای سختی داشتم. امروز ساعت ۷ صبح رفتم پرواز و ۷ شب رسیدم خونه‌.به لطف وودوو جان (گربه ی از خودم غرغرو تر) قبل از پرواز چندبار از خواب پریدم چون صلاح نمیدونست  ساعت سه صبح ما خواب باشیم.آخر سر مجبور شدم یه شل آب معدنی بذارم پشت در اتاق خواب که نتونه درو باز کنه.بازم ساعت ۶ و نیم انقدر در زد که دیگه بیخیال اون نیم ساعت خواب بیشتر شدم و اومدم بیرون.رسیدم خونه نایی نداشتم ولی مجبور بودم سریع وسایلمو جمع کنم که الان بریم شمال برای یه کار بانکی و فردا غروب برگردیم.امشبو که تو جاده ام فردا شبم حدود دو صبح میرسم خونه و  ساعت سه صبح باید حاضر باشم و برم یه پرواز سنگین چهار مسیره.
یادمه سال ۹۵ باید یه داروی خاصی تزریق میکردم که یکی از عوارضش تپش قلب و هیجانی شدن بود.مثلا همه همکارام دو صبح پا میشدن با فحش و ناله که الان باید خواب میبودیم من قلبم تند تند میزد و خوشحال بودم میگفتم چه هیجان انگیز همه خوابن و من دارم میرم فلان جا. و کلا حالم میزون بود  امروزم سعی کردم به خودم تلقین کنم و یه جورایی اثر داشت.به خودم میگفتم بابا تو یه زمانی آهنگ سوپر گرل رو میذاشتی و شاد و شنگول میرفتی سخت ترین پروازا. تو دختر جاده ای اینا واسه تو آب خوردنه.اینم خاطره میشه.

خلاصه کلام اینکه امیدوارم اگه تا الان این بیماری رو نگرفتین از الان به بعدم نگیرین واقعا وحشتناک بود من حدود دو هفته هرشب تب و لرز داشتم یعنی دارو هیچ اثری روش نداشت.
حالا به جز سردرد و سرفه و چیزای دیگش که سر کار با یه سرفه یا خنده دماغت میریخت تو دهنت و شرفت به باد میرفت همش باید مراقب بودی و تو یه سرویس بهداشتی خلوت همزمان سیفونو میزدی و با تمام قوا فین میکردی  تا یه ربع بعد بشه نفس کشید و البته گوشات میترکید از درد.همین الانم گوشام گرفته دروغ چرا 

لطفا تو مترو و جاهای پر تردد ماسک بزنید.مراقب خودتون باشید.

کرونای عنه؟؟؟

اومدم بیمارستان.منتظرم دکتر بیاد و اسکن ریه مو ببینه.

صدای یه آقای پیری از یکی از اتاقای اورژانس میاد...

با ناله میگه آی... آی...خیلی تنهام...خیلی تنهام...

مشکل خودم یادم رفت میخوام برم پیشش از تنهائی در بیاد. 


پ.ن. پرواز رفت با موفقیت و کمی گرفتگی گوش انجام شد، پام رسید به زمین شانگهای متاسفانه صدامو از دست دادم و ۱۰ ساعت مسیر برگشت با شکلک های بقیه و علائم اختصاری سر کردم.

چرااااخوب نمیشمممممممم

نمیدونم از نظر شمام اینجوریه یا نه، ولی چند سالیه به جای اینکه رو یه خط راست زندگی کنم و حالا در مسیرش فراز و نشیب بیاد سر راهم، همش گرفتارم این وسطا شاید دو ساعتم شد زندگی نرمال داشته باشم.واقعا خسته ام از این همه تنش.انگار هر لحظه وسط یه جنگی هستم که فقط میخوام تا ساعت بعدی و روز بعدی و پرواز بعدی زنده بمونم و از این گرفتاری خلاص نشده یکی دیگه و گاهی هم چندتا با هم گریبانمو میگیره.پس ما کی باید رنگ آرامشو ببینیم؟ 
خودمم حواسم نبودا، یهو دیدم دختر من چند ساله عین اسب مسابقه فقط دارم میدوم.اینکه جایزه نصیب کی میشه و کی از دیدن مسابقه داره لذت میبره رو نمیدونم.اصلا هم به آسمون اشاره ای نمیکنم.ولی یکم یواش تر لطفا.
سه هفته پیش بود که شنیدم مادربزرگم تو سی سی یو بستریه و ریه هاش آب آورده حالش بده. اینجور موقعا من شبش از پرواز میرسیدم صبح زودش پا میشدم میرفتم شمال. یا فرداش برمیگشتم تهران یا غروبش. ولی انقدر حجم پروازام زیاد بود که هرجور حساب کردم دیدم ظهر میرسم اونجا، بخوام به پرواز بعدیم برسم باید بعدظهرش راه بیفتم.دریغ از یک پرواز به مسیر رشت! تا فیها خالدون تکمیل ظرفیت. خلاصه نزدیک ترین مرخصی رو گرفتم و ته مرخصیامم در اومد! هفته پیش رفتم دیدنش و هنوز یک روز نگذشته بود که داییم سر صبح سکته کرده بود و حالش بد شده بود.خلاصه اون سه روز شمال رفتن من به جز استرس و غصه چیزی نداشت.برگشتمم از خواهرزاده های عزیزم ویروس گرفتم و حالا خر بیار و باقالی بار کن.فقط شانس آوردم ۳ روز بعدیش کلاس داشتم و پرواز نرفتم تا دوباره گوشم داستان شه.بعد از کلاسها، امتحانم داشتم که با تب و لرز نشستم عین خرخونا درس خوندم، نمره قبولی ۸۵ بود،من ۸۰ شدم و افتادم :-| با اون حالم جز اینم انتظاری نمیرفت.خلاصه سریع رفتم دکترو دارو گرفتم که تا پرواز بعدیم خوب شم.دیدم نع، خوب بشو نیست.تازه با شرکت صحبت کرده بودم که اگه تا چهارشنبه حالم خوب نشد پروازمو بردارین یه پرواز کوتاه تر بدین که دوستم زنگ زد گفت ا شانگهای با همیم جرات داری کنسل کن باید بیای.بیخیال خوب میشی تا چهارشنبه.خلاصه الان که دارم این نامه رو واسه شما مینویسم، در واقع باید آیت الکرسی میخوندم که گوشام تو پرواز کر نشه و نمیرم از درد :(( ولی انقدر ترافیک شدید و وحشتناکی بود که هم گشنم شد هم حالم اصلا بده گفتم با نوشتن خودمو سرگرم کنم تا برسم فرودگاه. ماشالله هوای تهران انقدرر پاکه تا نشستم تو ماشین سرفه پشت سرفه، دیگه کبود شده بودم و اشک اشک آخر راننده گفت خانم ماسکتو در بیار نمیخواد بزنی‌.گفتم آخه تازه مریض شدم میترسم شما بگیرین.گفت منم تازه مریض شدم نزن، اون ماسک بدتره.خلاصه ماسکو دراوردم و بعد از یک ربع سرفه هام قطع شد. امیدوارم که تو پرواز منو نگیره.
پ.ن. کاش من گربم بودم.درسته گربمم آسم داره ولی حداقل الان خوابه. 
پ.ن۲: به جاش دارم جایی میرم که هواش حتی از تهرانم آلوده تره!!! هورا 
البته الان اونجا ساعت  نزدیک ۱۲ شبه و آلاینده رو کمتر نشون میده.توی روز قرمز و خطرناکه خودشونم ماسک میزنن.منم باید بزنم وگرنه همینجور سرفه میکنم تااااا جونم در بیاد.
پ.ن.۳ ببخشید که خیلی وقته بهتون سر نزدم.اگه عمری بود میام به زودی.