دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

زامبی ای که جلوی آینه با خود حرف میزند...


یه موقعایی هست، که احساس میکنم اگه ننویسم مغزم منفجر میشه...

ولی اون چیزی که ناراحت یا عصبانیم کرده در واقع مهم نیست.خاطراتی که چال کرده بودم و با این اتفاق همشون مثل زامبی از زیر خاک در اومدن و دارن جلوم رژه میرن درگیرم کردن.اصلا شاید اگه اونا نبودن من انقدر از این اتفاق پریشون نبودم.در پایان از اسمی که برای خودم انتخاب کردم راضیم.پریش-پریشون.

حالا میخوام بیام و بنویسما اما نمیدونم از کجا و چجوری شروع کنم که مخاطب متوجه موضوع بشه اما فکر نکنه من دیوونم:))  از یه طرفی اطلاعات خصوصی رو نمیتونم بیش از حد اینجا بنویسم اما اگه ننویسم کسی از عمق ماجرا خبردار نمیشه.خلاصه که تو این دو هفته کلی با خودم فکر کردم و در نهایت تصمیم گرفتم خیال کنم که دارم با خودم جلوی آینه حرف میزنم و کسیم قرار نیست اینارو بخونه.بیشتر سعی دارم یکم فکرامو خالی کنم شاید کمتر اذیت بشم و زامبی ها برگردن زیر خاک.

حالا سوال اصلی اینه که از کجا شروع کنم؟

و اینک...

نمی دونم چرا دیگه اون شوق و ذوق گذشته رو ندارم که بیام اینجا و هر اتفاقی که واسم میفته ثبتش کنم...امشب رفتم وبلاگ چنتا از بچه های قدیمی رو نگا کردم...خوش به حالتون که هیچی جلوی نوشتنتونو نمی گیره...آدم سست عنصری مثه من منتظره یه تلنگره که تا مدت ها فاصله بگیره از همه چی...از خیلی چیزا...از خیلی ها...از همه. الان احساس می کنم خیلی دور شدم از زندگی...

انگیزه ی نزدیک شدنم ندارم.ولی باید بنویسم...به خاطر آیندم...که باز گم نشم...

واسه آدمی که تو گذشته زندگی می کنه باید یه نشونه ای...یه ردپایی چیزی از زندگی گذشتش به جا بمونه...که هر چند وقت یه بار با مرورش دوباره تعادل برقرار بشه تو زندگیش...الان یادم نمیاد تو چند هفته اخیر چی شده و چه تصمیماتی گرفتم و چه فکرایی کردم.اینطوری ممکنه اشتباهات گذشته تکرار شه.باید نوشتنو شروع کنم باز.

سخته...ولی شدنیه!



+دارم چرند میگم.میدونم! ولی این وقت شب غیر از این انتظار ندارم از ذهن پریشون خودم!


بعدا نوشت:فک کنم از صبح تا حالا شونصد باری آهنگ "بلو جینز"  لانا دل ریو گوش دادم!

نمی دونم چرا انقد لانا رو دوسش دارم! امروز خیلی اتفاقی تو فیلم  now is good این آهنگشو شنیدم.حالا اینکه آخر فیلم چقد گریم گرفت بماند! فیلم قشنگی بود.

دبلیو تی اف؟!!!

ینی از من به شماها نصیحت!!

وختی سر صبحی یا نصفه شبی -یا هر وخت اصن!! به مود راننده بستگی داره!!-سوار مینی بوس اتوبوس شدین،مث بچه آدم سرتونو بندازین پایین با گوشیتون ور برین یا از پنجره بیرونو نیگا کنین یا با بغل دستی تون حرف بزنین...،ولی هیچ وختِ هیچ وخت داخل آینه راننده رو نیگا نکنین که مثه من ببینین راننده هه واس خودش داره چرت میزنه چشاش بستس!!!!! :|

.

.

.

.

.

والا!!!! :|

 بعدا نوشت:مارو بگو که جونمونو دادیم دست کیااااا!!!

:|

نمیرم؟؟؟