دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

آیم فاین

دوراس میگفت: "گاهی پیش می آید که آدم به این فکر می افتد که همین الان برود خودش را نابود کند ولی بعد به نوشتن ادامه میدهد." 

شاید به این امید که هر کلمه ای که  مینویسیم، نور اندکی بتاباند برخسته ای که در دخمه تنهاییش با نومیدی به تاریکی چنگ میزند و نوشته ای از نویسنده ای نادیده، کمکش کند که از پا نیفتد و دوام بیاورد تا سیاهی ها تمام شود. آخر آن که مینویسد، بیش از هرکسی در اعماق ظلمت زیسته و خوب میداند انتظار برای آفتابی که برآید و بر نمی آید، چقدر جانکاه است‌.

حالا از کجا معلوم! شاید هم روزی از خواننده ای ناشناس، کلماتی برای این نویسنده در گوشه عزلتش برسد که پنجره ای به روی خورشید باز کند.

آنگاه همانطور که دوراس میگفت: " با هم مینالیم و میگرییم."...


از صفحه خانم نزهت بادی

نظرات 4 + ارسال نظر
ماهش جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 03:13 ب.ظ http://badeyedel.blogsky.com

زیبا می نویسید!

این نوشته از پیج اینستاگرام خانم نزهت بادی بود.ممنونم

بهزاد جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 06:46 ب.ظ

اولش غمگین بود آخرش هم غمگین تر

آره منم خیلی دوسش داشتم.

گیل‌پیشی جمعه 17 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 08:40 ب.ظ http://Www.temmuz.blogsky.com

چه متن زیبایی، انگار برآمده از دل همه‌ست.

اوهوم.دقیقا.

مورچه سه‌شنبه 29 اسفند‌ماه سال 1402 ساعت 04:54 ب.ظ

خانم بادی نویسنده هست؟
یه دوستی برا بیست سال پیش یش میشناختم اسم فامیلش نزهت بادی بود
اونم تو اون سن قلم خوبی داشت
برم ببینم تو اینستا پیدا کنم این همون هست

بله.هم مینویسن و هم نقد فیلم انجام میدن. آیدی اینستاگرامشونم همین هست.من قلمشو خیلی دوست دارم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد