ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
اول راهنمایی بودم.زنگ تفریح بود.نشسته بودم و داشتم ساندویچ الویه ای که مامانم درست کرده بود میخوردم.یه همکلاسیم نشست کنارم و از این در و اون در حرف زدیم.قیافش شبیه گربه بود.چشمای سبز روشن و بادومی با صورت چند ضلعی استخونی.یهو گفت میشه از ساندویچت به منم بدی خیلی گشنمه.از ته ساندویچمو نصف کردم و دادم بهش.بدون اینکه چیزی بپرسم خودش شروع کرد که ما کمیته ای هستیم و بابام اینجوریه و پول نداریم.دوره راهنمایی مخصوصا اوایلش خیلی عجیبه.حداقل واسه من اینجوری بود.تو هنوز بچه ای و هیچ درکی از محیط اطرافت نداری.از نگاه های آدما چیزی متوجه نمیشی و اصلا برات مهم نیست دور و برت چی میگذره.البته من خیلی سر به هوا بودم و نسبت به خواهرم خیلی دیرتر متوجه این قضایا شدم.رفتم خونه از مامانم پرسیدم کمیته ای یعنی چی؟ و واسم توضیح داد.از اون موقع بیشتر وقتا میرفتم مدرسه از هرچیزی دوتا میبردم تا بهش بدم.سالها بعد از اونم با هرکسی دوست شدم از بوفه همه چیو دوتایی میخریدم و یکیش مال دوستم بود.
هرچی بزرگتر شدم، اعتمادم به صندوق صدقه و کمیته و این داستانا کمتر شد.ترجیح میدادم با دست خودم به نیازمندا کمک کنم یا لباس و اینارو بذارم سر کوچه که هرکسی لازم داشت برداره.شایددیوونه خطابم کنید اما همیشه یه یادداشت کوچیک تو جیب کیف یا لباسا میذارم.
تو سر من دنیا هنوز رنگی رنگیه.
بعد از بارها رد شدن و بی اعتنایی از جلوی استندهایی که توی مترو و میدونای مختلف عکس بچه هارو گذاشتن و دنبال حامی میگردن که ماهانه مبلغی رو براشون واریز کنی، چند وقت پیش یکی از همکارام استوری گذاشت که چنتا بچه بی سرپرست تحت پوشش کمیته هستن که حامی ندارن.هرکسی تواناییشو داره با این شماره تماس بگیره.ازش پرس و جو کردم و توضیح داد که میتونی اعتماد کنی چون کارت به اسم خود بچه هاست، میتونی ببینیشون هر ماه و از نزدیک از وضعیتشون اطلاع داشته باشی.خودش چندین سال بود داشت کمک میکرد.بعد از چند روز این پا اون پا کردن زنگ زدم.گفت از ۳۰ هزار تومن میتونین کمک کنید تا به بالا.هرسالم یه مبلغی اضافه کنید.(اینارو واسه کسایی میگم که میخوان کمک کنن و فکر میکنن حتما باید پول کلانی داشته باشن)
خلاصه من صاحب یه پسر شدم.مسئولش ازم نپرسید چه سنی باشه.حتی عکسی هم نشونم نداد.تو تصوراتم یه پسر کوچولوی چهار پنج ساله بود شاید.ولی کسی که از همه بیشتر نیازمنده برای کمیته تو اولویت قرار داره.تو مشخصاتش دیدم بهمن ۱۸ سالش میشه و احتمالا از پوشش کمیته خارج شه.به این فکر کردم وقتی یتیمه بعدش میخواد چیکار کنه؟ یعنی درس خونده؟ بچه زرنگیه؟ اصلا رفتن و دیدنش کار درستیه؟ غرورش میشکنه اصلا من چه حرفی دارم باهاش بزنم؟
دروغ نگم، از اون موقع دچار احساسات عجیب و غریبی شدم.دوباره منو پرت کرد به اون روزای دور که بغل دستم یکی نشسته بود و دلش ساندویچ منو میخواست و من روحمم خبر نداشت.فرداش از توی سایت یه دخترو هم به لیستم اضافه کردم.اولین نفر بالای بالای لیست. گندم خانم.حتی نمیدونم اسماشون واقعیه یا واسه محافظت ازشون مستعار.شب خوابم نبرد.گوشیمو برداشتم و گفتم بذار به جای تهران بزنم گیلان ببینم چند نفرو میاره، بذار شهرو بزنم تالش.سرم سوت کشید از تعداد نیازمندایی که تو اون شهر کوچیک-مثل همکلاسی دوران بچگیام- حسرت کوچک ترین چیزا به دلشونه و کسی خبر نداره.یا اگرم خبر دارن انقدر درگیر پر کردن چاله چوله های زندگی خودشونن که وقت فکر کردن به اینو ندارن که تو سیاه گوراب بالا! یکی گرسنه میخوابه.
ای کاش هیچ کس نیازمند اون پول ناچیزی که من میزنم به حسابش نبود.اما حالا که هستن و زیادن، ای کاش انقدر پول داشتم که میشد به همشون کمک کنم.سنگینی غصه ش رو قلبمه و نمیدونم چرا سبک نمیشه.
یادمه همون دوران راهنمایی احمدی نژاد اومد تالش.مارو هم از مدرسه بردن زیارت! گفتن برای رییس جمهور نامه بنویسید خواسته هاتونو بگید.منم باورم شده بود که راستی راستی اجابت میکنه.بچه بودیم و نادون.نوشتم من خیلی دلم میخواهد کامپیوتر و اسکیت داشته باشم.الان قیافه کسی که ناممو خونده تصور میکنم که با چشمای گرد از بالای عینکش یه دور دیگه نامه یک خطی مو خونده و با خودش گفته: چه گوه خوریا، ملت لنگ سیب زمینی شامشونن.برو بذار باد بیاد.و نامه رو انداخته اون ور.
البته چند ماه بعد جواب نامه من اومد.منو ارجاع داده بودن به کمیته.اگه اشتباه نکنم هنوزم نامه رو دارم. مگر اینکه همین اواخر با خوندن دوبارش عصبانی شده باشم و انداخته باشمش دور.
یادداشت امروز که چندین روزه تو چرکنویس من بود و به خاطر خستگی وقت نداشتم تمومش کنم بابت این بود که بگم: میدونم همه گرفتاریم، میدونم تا گردن غرقیم، ولی از بقیه غافل نشیم.حتی شده با دادن یه آبمیوه به بچه زباله گرد تو مسیرمون.
بعدا نوشت ۱ : چرا، تاثیر داره! فکر میکنی تاثیر نداره.
بعدا نوشت ۲: دوست ندارم فکر کنید دو روزه وارد این وادیا شدم، جو منو گرفته منقلب شدم و اومدم چرت و پرت تفت میدم.چون همچین آدمی نیستم، و این دغدغه دو روزه ی منم نیست.فقط تجربه ی جدیدتریه به نسبت.
بعدا نوشت۳: سیاه گوراب بالا: (یکی از روستاهای گیلان که تا حالا گذرم بهش نیفتاده اما حتی از اونجا هم کسایی تو لیست کمیته امدادبودن )
بعدا نوشت۴: سایت کمیته رو میذارم, شاید کسی دوست داشت سرک بکشه.
بعدا نوشت۵: زندگی یه قطاره که با سرعت میگذره.ما هم مسافراشیم.الان متوجه سرعتش نیستیم چون درگیریم.هیچوقتم توی یه ایستگاه دوبار نمی ایسته، گاهی وقتی چند ثانیه چشماتو میبندی که چیزیکه دیدی و خوشایندت بوده رو تو ذهنت ثبت کنی و شیرینیشو تو دهنت مزه مزه کنی یه سری چیزای دیگه از جلوت میگذره و تو متوجهشون نمیشی.هنوزم خیلی سر به هوا و بی دقتم.ولی تمام سعیمو میکنم حواسم به مسیر باشه.به پرنده، به گربه، به آدم، به درخت.
بعدا نوشت۶:
"Beauty is not in the face; beauty is a light in the heart"
Kahlil Gibran
سلام
متأسفانه با این وضعیت اقتصادی باید انتظار بیشتر شدن این افراد را هم داشت.
مگر اینکه همونطور که سه سال پیش وعده داده بودند تا دو هفته دیگه فقر را ریشه کن کنند!
راستی وقتی دیدم نوشتین دوستم گفت کمیته ای هستیم یک لحظه با یک کمیته دیگه اشتباه گرفتم و گفتم شاید گفته اگه بهم ساندویچ ندی بابام با اسلحه میاد سراغت!
بعد هم که حرف از نشناختن دیگران زدین گفتم حتما بعدها فهمیدین که سرتونو کلاه گذاشته!
درود بر شما.
بله درسته.نمیدونم بگم خوش به حال اونایی که درد بقیه اذیتشون نمیکنه یا نه.چون من واقعا قلبم تیر میکشه.
کمیته به سن و سال من نمیرسه.ماها فقط کمیته امدادو میشناسیم خدارو شکر.
اون دوستمم بعد ۱۵ سال اتفاقی تو اینستاگرام پیدا کردم و از ته قلبم خوشحال شدم وقتی دیدم ازدواج کرده، یه پسر داره و همسرشم وضع نسبتا مناسبی داره.
شبیه قصه ها و فیلمایی که دوست دارم پایان خوش داشت و عاقبت به خیر شد.امیدوارم هرجا که هست دیگه مثل گذشته اذیت نباشه.
چقدر پست زیبا و قشنگی بود همینطور کار شما چقدر زیبا و قشنگه که به کودکان بی سرپرست کمک میکنید
بله واقعا کوچیک ترین کمک هم میتونه خیلی موثر باشه. منم سعی میکنم تا جای ممکن به بقیه کمک کنم
رامین جان از وقتی پسورد گذاشتی رو وبلاگت از حالت خیلی دیر به دیر خبردار میشم شرمندتم. (نه که خیلی به بقیه سر زدم!)
چشمات قشنگ میبینه
فدای سرتون. شما مثل من بیکار نیستید که صبح تا شب وبلاگ بخونید
نفرمایید.از نوشته هات خیلیم لذت میبرم.
سلام پری مهربونم. چطوری کاپیتان؟
فدای قلب مهربونت. همیشه خدا یار و یاورت باشه.
پری جون، این مبالغی که واریز به حساب بچه میشه، آخه بچهها مدیریت مالی نمیتونن داشته باشن و شاید سرپرستشون پول رو برداره واسه خودش؟
سلام عزیزم.خدا نکنه
بله این احتمالم هست.ولی ترجیح میدم اینجوری فکر کنم که کمیته یه نظارتی بکنه.یا اگه دیدمشون ازشون بپرسم.منم اولین باره این کارو انجام میدم یکم بگذره حتما درباره جزییاتش اینجا مینویسم.
چقدر قشنگ تعریف کردین، رزقتون پربرکت
مرسی سمیرای عزیز
منابع اقتصادی واقعا برای وجود بچه جدید خیلی خیلی کمه و با توجه به سطح اجتماع تعداد بی شماری بچه که هنوز آرزوی ساده ترین چیزها رو دارن، وجود داره. تازه ببین اینها یتیم و بهزیستی و... هستن. خیلی ها دارن در فقر مطلق زندگی میکنن بدون کمک. ما توی یک خیریه دوستانه آخر شهریور دور هم جمع میشیم و لوازم التحریر بسته بندی میکنیم. اینکه یه بچه حتی تراش نداشته باشه خیلی غم انگیزه...
واقعا همینطوره...منم همش به این موضوع فکر میکنم که خیلیا هستن که هیچکس از وضعیتشون خبری نداره و این دلمو میلرزونه.
ایولله.امیدوارم انقدر تو زندگیاتون موفق باشین که هرسال بتونین قلب بچه های بیشتری رو شاد کنید.
با خوندن این پستتون رفتم سایت کمیته و سرچ کردم و توشهر خودم یه پسربه اسم بصیر رو به فرزند خوندگی قبول کردم و هر ماه اول برج به حسابش پول واریز میکنم و بعضی موقعها وسط برج هم میزنم اتفاقا امروز پیامک اومد که به مناسبت بازگشایی مدرسه به حسابش پول واریز کنم و من امروز یادت کردم که منو تو این مسیر انداختی، مرسی عزیزم
خوندن این پیام تو این روزهایی که دارم میگذرونم خیلی منو خوشحال کرد.
ممنونم که اینجا گفتی .
سلام عزیز مهربونم. منم شش تا بچه دارم. راستش این بچه ها گاهی تا بیست تا حامی دارند. و هرکس مبلغ کوچکی کمک میکنه و وقتی هجده ساله شدند با هزینه کمیته میرن دانشگاه و یا میتونن وام اشتغال بگیرن. قسمت قشنگ ماجرا اینه که سهمیه اشتغال هم دارن. و شکر خدا خیلی هاشون عاقبت به خیر میشن
سلام دوست خوبم.
خیلییی ازت ممنونم که قسمتای قشنگشو گفتی همش فکرم درگیر بود.امیدوارم همشون خوشبخت و موفق بشن.