دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

Sing me to sleep, I don't want to wake up on my own anymore

اعتقاد دارم بعضی خوابا صرفا به دلیل اینکه بیدار شی ببینی خواب بوده و بیشتر بسوزی انقدر شبیه واقعیتن.

شایدم ذهن میخواد یه جوری آرومت کنه.حداقل تو خواب...

داشتم با مادرم حرف میزدم...گلایه میکردم که مگه تولدم نبود چرا نیومدی منو ببینی.صداش خوشحال بود و پر انرژی.مثل وقتایی که بازار خوبه یا یه گره ای تو کارش بود و حل شده.گفت ما کوهینیم داریم میایم پیشت.خیلی خوشحال شدم.قطع کردم.تا ظهر که بیدار شدم و بعدش که داشتم ناهار درست میکردم تو ناخودآگاهم هنوز فکر میکردم داره میاد.یهو یادم اومد دو شب قبلش زنگ زد و گفت مهمون داره.پس چیزی که من شنیدم خواب بود.واقعیت نداشت.اوقاتم تلخ شد...

قبلنا شاید سالی دو بار میومد پیشم.الان که داره یه سری چیزا تو کارش تغییر میکنه شاید همونم دیگه نیاد.

نمیدونم رابطه شما با مادرتون چجوریه ما موقعی که پیش همیم مدام با هم بحث داریم ولی همدیگه رو هم خیلی دوست داریم.یه رفتارایی توش هست که ته دلم دوست داشتم یه جور دیگه باشه ولی با این مساله کنار اومدم که ما نمیتونیم کسی رو عوض کنیم.بیشتر باید رو خودمون کار کنیم که طرف رو همونجوری که هست بپذیریم و دوست داشته باشیم.با خوبی ها و بدی هاش.هرکسی یه مسیری رو طی کرده و داستانایی داشته که باعث شده بشه این آدمی که الان هست.شاید این شخصم داره تلاششو میکنه نسخه بهتری از خودش باشه و ما نمیبینیم.

هوم؟ 

نظرات 4 + ارسال نظر
بهزاد پنج‌شنبه 9 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 10:26 ب.ظ

این نوشته جملات و عقاید پخته ای داره خیلی منطقی نگاه کردی آفرین

لیمو یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 09:47 ق.ظ https://lemonn.blogsky.com/

بعضی خوابها هم بهتره واقعی نباشن :)

اون که صد البته.

رامین یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 01:10 ب.ظ https://frozenblogger.blogsky.com

من که فقط کابوس میبینم
واقعا حق تر از این جمله نشنیده ام"هرکسی یه مسیری رو طی کرده و داستانایی داشته که باعث شده بشه این آدمی که الان هست"

اگه مامانم بود میگفت انقد که این آهنگارو گوش میکنی چون منم یه زمانی متال زیاد گوش میکردم. ولی جدا سعی کن یه سری کارا بکنی که کیفیت خوابت بهتر بشه، مثلا شام رو دیر نخور.سعی کن بعد از ۹ شب دیگه معدتو سنگین نکنی.قبل خواب یکم کتاب بخونی و به اون چیزی که خوندی فکر کنی.شیر گرم بخوری یا دمنوش گل گاو زبون یا اسطخدوس.هر ۱۰ روز یبار کلا روبالشتی ملافه و همه چیو بشوری و دور برت تو اتاق خلوت و تمیز باشه.اگه تو زندگی مشکلات و درگیری جدی نداشته باشی، که امیدوارم هیچ وقت نداشته باشی، تا حد زیادی میشه کنترلش کرد.

گیل‌پیشی یکشنبه 12 شهریور‌ماه سال 1402 ساعت 02:07 ب.ظ http://Www.temmuz.blogsky.com

پست دل‌نشینی بود.
واقعا تجربه بعضی اتفاقات حتی در خواب هم زیباست.
خدا مادر عزیزت رو حفظ کنه.
نتیجه‌گیری فوق العاده بود. واقعا خیلی مطالب از این متن آموختم.

خوشحالم که دوست داشتی.
ممنونم.خدا عزیزای تورو هم حفظ کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد