دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

دنیای این روزای من...

گاه نوشت های یک مهماندار خواب زده

سیگار میخوام وینستون

نشستم تو مترو و دست از پا دراز تر دارم برمیگردم خونه.خواستم اسنپ بگیرم ولی انقدر‌کلافه بودم که باید حتما یکم قدم میزدم که آروم شم.بعلاوه، این روزا هر مسیری که با تاکسی اینترنتی میزنی بالاترین قیمته و کولرم نمیزنن.اونجوری یه سگ گرمازده بودم.حداقل الان سگی هستم که زیر کولر و تو سایه س و تو ترافیک قرار نیست بمونه. رفته بودم شرکت واسه انجام چکاپ سالیانه که دکتر متوجه شد قند خونم رو نگرفتن و دوباره باید آزمایش بدم.کارتمم صادر نشد.واقعااگه من انقدر از آمپول نمیترسیدم این همه اتفاق که منجر به سوزن خوردنم بشه نمیفتاد.خانم دکتر هرجایی که ممکن بود یکی فکر تتو به سرش بزنه و نزنه رو چک کرد.گفتم من واسه همین آزمایش مجدد دارم سکته میکنم خیالتون راحت دل تتو کردن ندارم. خندید و قانع شد.

از گوشه شیشه ای که سرمو بهش تکیه دادم سمت راستمو نگاه کردم.واگن بغلی یکی مانتوی مامانمو پوشیده بود.واسه کسی که چندین تا استان دورتر از خانوادش زندگی‌ میکنه ،احتمال اینکه بره نزدیک، دست بذاره رو شونه ی طرف و ببینه مامانشه زیر صفره.و این خیلی غمگینه‌.چون اگه تو شهر خودم بودم انقدر در به در دنبال عطر و بوی آشنا، لباس آشنا، صدای آشنا نبودم.

غمش دقیقا شبیه لحظه ایه که پنج سالم بود.با مامانم رفته بودم بازار قدیم بندرعباس که واسه پیش دبستانی کیف بخرم.یهو اطرافمو نگاه کردم و دیدم نیست.یکم جلوتر دیدم یکی مانتوش شبیه مامانمه.بدون اینکه چک کنم دستشو گرفتم که دیگه گم نشم و گفتم مامان واسم از این دمپاییا میخری؟ یهو گفت عزیزم من مامانت نیستم.و رفت.‌..

و منو با بهت و وحشت همونجا گذاشت.


پایان اصغر فرهادی طور.

شاید ادامه دارد، شاید هم نه...

نظرات 4 + ارسال نظر
ربولی حسن کور چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 11:46 ق.ظ http://rezasr2.blogsky.com

سلام
ببخشید اما به توصیفتون از تفاوت مترو و اسنپ خنده ام گرفت.
اگه ساکن بندرعباس بودین که دیگه این گرماهای تهران باید مثل شوخی باشه براتون!

سلام.خدارو شکر که باعث خنده یکی شدم
اونایی که سر کار منو نمیشناسن وقتی حرف میزنم فکر میکنن جدی هستم و الانه که سکته کنم و هی با جمله کلیشه ای «تو خیلی سخت میگیری» دهن منو مورد عنایت قرار میدن.ولی من کلا با طعنه و طنز تلخ حرف میزنم.sarcasm
واسه همین خیلی وقته سعی میکنم حرف نزنم و الان با جمله «چقدر تو خودتی» سرویس میکنن.
بندرعباس بله خیلی گرمه ولی یه خوبی که داره تو همه ماشینا و اداره ها و مراکز کولر روشنه.نمیدونم راننده های تهران خودشون چطور تحمل میکنن و شیشه رو میدن پایین اونم وقتی انقدر دزد و کیف قاپ زیاده.بعد من بعد از بندرعباس یه بازه زمانی طولانی تو شمال زندگی کردم و اون گرمای بندر دیگه واسم قابل تحمل نیست.:))

سمیرا چهارشنبه 6 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 03:37 ب.ظ

منم تجربه گم شدنو حتی توی بزرگسالی هم دارم، یه بار توی یه مغازه چادر مادرم رو گرفته بودم و داشتم باهاش حرف میزدم که خانومه برگشت و دیدم مامانم نیست و خندید

من پریشب سرمهماندارمون ریزه میزه بود فکر کردم یکی از همکارامه داشتم باهاش غیبت یکی دیگه رو میکردم فقط کم مونده بود بزنم به شونه ش و بخندم وقتی دیدم واکنشی نشون نمیده نگاهش کردم دیدم سرمهماندارمونه و زدم به چاک. :)))

گیل‌پیشی سه‌شنبه 12 تیر‌ماه سال 1403 ساعت 10:39 ب.ظ http://Www.temmuz.blogsky.com

سلام کاپیتان. چطوری؟
واقعا مترو تو این ترافیک و گرما، بهتره.
غم غربت خیلی سخته. خیلی.

سلام عزیزم.مرسی خوبم.
آره بهتره فقط بعضی وقتا توان راه رفتن ندارم و مجبورم با اسنپ برم و هم پولم بره هم حرص بخورم.

لیمو سه‌شنبه 30 مرداد‌ماه سال 1403 ساعت 02:25 ب.ظ

گرما من رو واقعا بداخلاق و کلافه میکنه و نمیدونم چرا هربار آبی تعجب میکنه که مترو و اتوبوس رو به اسنپ ترجیح میدم. خداروشکر دیدم اینجا هم نظر من پیدا میشه.

من از سرما هم بدم میاد.
ولی گاهی وقتا مترو نباشه آدم واقعا به زندگیش نمیرسه تو این شهرای شلوغ.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد