-
انتظار...
سهشنبه 8 دیماه سال 1394 18:41
در حال عبور از یه برحه حساس زندگیم هستم... دارم از یه پلی عبور میکنم که این سمتش جوونی و بی برنامگی و عشق و حال بدون برنامه ریزیه و اون سمتش وارد دنیای دیگه ای میشم...دنیای بزرگترا...دنیای مسولیت پذیری در باره ی99% اتفاقایی که تو زندگیت میفته... بخوام عادلانه قضاوت کنم، شاید هنوز خیلی بچه باشم که برم سر کار و یه زندگی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 آبانماه سال 1394 01:14
You can keep talkin' But baby, I'm walkin' away...
-
فال تاروت!
یکشنبه 31 خردادماه سال 1394 16:44
نیت...؟! نتیجه این همه دویدن های من چی میشه ؟! جان من یه جواب خوب بدیا...اون دفعه اومدم فضا رو معنوی کنم استخاره گرفتم تمام آرمان هامو با خاک یکسان کرد! که نفی شدید میشود و همراه با بدبختی و مصیبت و از این جلف بازیا! این کارت مربوط به زمان گذشته ی نیت شماست حمایت - رهبری - به استقلال رسیدن در تصمیم گیری و زندگی (منظور...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 15 خردادماه سال 1394 23:00
Well you only need the light when it's burning low Only miss the sun when it starts to snow Only know you love her when you let her go Only know you've been high when you're feeling low Only hate the road when you’re missin' home Only know you love her when you let her go And you let her go
-
بعله.
سهشنبه 8 اردیبهشتماه سال 1394 23:42
وقتی دشمنت از تو بدگویی می کند و دوستت خبرش را به تو میرساند, بدان که دشمن و دوستت برای آسیب رساندن به تو همدست شده اند...
-
:)
جمعه 26 دیماه سال 1393 06:08
I will ignore you so hard,you will start to doubt your own existence...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 فروردینماه سال 1393 00:04
Sing me to sleep Sing me to sleep I don't want to wake up On my own anymore...
-
ای بابا ای بابا...!!!
یکشنبه 8 دیماه سال 1392 02:18
سنسورای حسیم دارن یه جورایی بهم خبر میدن که بغل گوشم یه اتفاقایی میافته... البته همیشه دست طرفو قبل از اینکه فکرشو بکنه میخونم! زودتر از خودش!! ولی نمیدونم چرا به روی خودم نمیارم و کاری نمیکنم! انقد می مونم تا خودش خودشو نشون بده...از این اخلاقم اصن خوشم نمیاد ولی چه کنم دیگه! ترک عادت موجب مرض است! خیلی...
-
:/ :-<
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1392 12:34
چند وقتیه دیگه اصن حس و حال خونه رفتن و ندارم... میرم تا 1 ساعت خانواده (مامان+خواهرم) رو میبینم...بعد اون همه پراکنده میشن.یکی میره سر کار یکی میره دور دور و نومزدنگ و اینا و من میمونم و یه خونه درندشت ساکت که من فقط از قسمت اتاقش استفاده میکنم که مثلا اتاق خودمه. . . . . الان دارم فکر می کنم که پنجشنبه برگردم...
-
عنوان نوداره جیگر :دی
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 14:52
مارو باش چه خیال ها در سر میپروراندیم واسه تابستون!! این چه وضعشه آخه تابستونا هر سال زودتر از سال قبل تموم میشه! دانشگاه ما هم که دیگه جو گرفتتش کلاساشو 2 هفته زودتر شروع میکنه!! آخه تو روزای عادی کلاسا تشکیل نمی شه واسه چی میگین از 15 شهریور اوقات آدمو تلخ می کنین؟! هاااااااااان؟! اصن نمی فهمم تابستونم چه طور تموم...
-
و اما من...
شنبه 29 تیرماه سال 1392 13:38
سلام!!! خب من تو پست قبلی فقط این احتمالو در نظر گرفتم که یا قبولم می کنن و اونجا میمونم و یا قبولم نمی کنن و بر می گردم! ولی در حقیقت یه گزینه دیگه ای هم بودکه در واقع از همه بیشتر می سوزونه جیگر آدمو!!! این که منو قبول کنن و مادر جان نظرش عوض بشه.:| راستش من بر اساس شناختی که از اطرافیانم تو این مدت پیدا کردم اینو...
-
من بیچاره!! :(((
سهشنبه 28 خردادماه سال 1392 14:14
سلام بچه هااااااااااااااااااا!!! خوبین؟؟خوشین؟؟ سلامتین؟؟! دلم براتون تنگ شدهههههههههههههههه!!! :((( واقعا فکر می کردم بعد امتحانا بر می گردم خونه و استراحت مطلق و اینترنت و عشق و حال! اما مثنکه خبری از این حرفا نیست! من بدبخت حالا حالا ها باید تو اون خوابگاه نمور و تاریک و کثیف و متروک و .........(دلتون برام سوخت؟!...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1392 23:37
اصن نمیفهمم این چه خاصیتیه که خوابگاها دارن؟!! همیشه یه مشت زود باور خیال پرداز هستن که توهم میزنن خوابگاه جن داره!! از هرکیم میپرسی یه همچین داستانی داره که واست تعریف کنه! انقدم یه مسئله کوچیکو هی کشش میدن و میدن که کم کم خودتم باور کنی نه...!!! مثکه وقعا یه خبرایی هست! در صورتی که هیچ خبری نیس!!! آخه شما دیگه چرا...
-
are you sure you want to deactive your facebook???
چهارشنبه 7 فروردینماه سال 1392 21:53
هانیه ویل میس یو... فرشته ویل میس یو... فاطمه ویل میس یو... نیلوفر ویل میس یو... . . . به درک.:| :| :| پایان.
-
و اینک...
جمعه 25 اسفندماه سال 1391 01:46
نمی دونم چرا دیگه اون شوق و ذوق گذشته رو ندارم که بیام اینجا و هر اتفاقی که واسم میفته ثبتش کنم...امشب رفتم وبلاگ چنتا از بچه های قدیمی رو نگا کردم...خوش به حالتون که هیچی جلوی نوشتنتونو نمی گیره...آدم سست عنصری مثه من منتظره یه تلنگره که تا مدت ها فاصله بگیره از همه چی...از خیلی چیزا...از خیلی ها...از همه. الان احساس...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1391 15:03
گاهی تنها کاری که از دستتان بر می آید این است که نه تعجب کنید، نه تفکر،نه تصور و نه تحیر. فقط نفسی عمیق بکشید و ایمان داشته باشید که همه چیز آن طور که باید،درست خواهد شد... بعدا نوشت1: تا حالا تو این شرایط بودین که وقتی تو یه بحث جدی هستین طرف تو یه باغ دیگه ای باشه که حتی فکرشم نکن ین ؟؟؟ حالا از شانس بد انقدم حرفایی...
-
...
چهارشنبه 20 دیماه سال 1391 02:51
هیچ انتظاری از کسی ندارم! و این نشان دهنده ی قدرت من نیست!مسئله،خستگی از اعتماد های شکسته است... یعدا نوشت1:لازم بود بنویسمش دوباره...محض یادآوری... بعدا نوشت2:فال حاف ظ گرفتم. دوسش داشتم. ما ز یاران چشم یاری داشتیم خود غلط بود آن چه ما پنداشتیم تا درخت دوستی بر کی دهد حالیا رفتیم و تخمی کاشتیم گفت و گو آیین درویشی...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 13 دیماه سال 1391 22:39
الان نگید این نمیاد نمیاد...،وقتیم میاد همش از همه چی شکایت میکنه ها...! من این طوری نبودم!خیلیم آدم خنده رو و شوخ و باحالی بودم! :دی دوستای قدیمی میدونن! ولی واقعا باید یه حقیقت تلخی رو اعتراف کنم...که سال 91 بدترین سال زندگی من بود... واقعا خیلی سال مزخرفی بود...همه اتفاقات بدی که ممکن بود رخ بده رخ داد... الانم...
-
موو منت نوشت!!
سهشنبه 14 آذرماه سال 1391 16:08
بچه ها شاید دیگه نتونستم زیاد بیام و بنویسم یا بهتون سر بزنم! ای بابا! انگار قسمت نیست مام یه کم کیف کنیم با اینترنت پر سرعت!!! هعیییی!!! دلم واسه اتاق شلخته م تنگ میشه!! البته دارم از یه اتاق شلخته به یه اتاق شخته دیگه و البته کوچیک تر جا به جا میشم!! راستی جواب آزمایشمم گرفتم همه چی اوکی بود! غیر از اونی که خودم حدس...
-
:(
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 19:53
همش تقصیر این مامانمه دیگه!!! اه!! گیر داده میگه تو مشکوکی تو مشکوکی!!! ممکنه گواتر داشته باشی! خلاصه مارو امروز کشوند مطب که دکتر فقط یه نگاه بندازه و آزمایش بنویسه! کشکی کشکی گولمون زدن از ما آزمایش خون گرفتن! :| پرستاره هم هرچی گشت رگمو پیدا نکرد خلاصه به اندازه یه عمر واسه من طول کشید تا سرنگو دراره از دستم!...
-
:|
یکشنبه 28 آبانماه سال 1391 23:06
امروز مثلا امتحان میانترم داشتیم!! به امید اینکه تو دانشگاه میخونم مثه هردفعه صبح پا شدم اومدم دانشگاه. نشسته بودم واسه خودم تو سلف داشتم کتابمو میخوندم دیدم نع! ما شدیم دربون هرکی میخواد رد شه مارو از جامون بلند میکنه!!داشتم وسایلمو جمع میکردم پاشم برم حیاط 2 تا دختره رد شدن یکیشون همچین داشت غش میکرد از خنده خورد به...
-
:|
سهشنبه 23 آبانماه سال 1391 19:44
میدونی؟؟؟؟ . . . . امروز به این نتیجه رسیدم که شما تا الان با ADSL چه خره کیفی می کردین و من با دایل آپ چه زجری می کشیدم!!!:| :| کوفتتون بشه!!! :دی آره آره در کل خواستم بگم منم دارم!!! :| چیه؟؟؟خود درگیر ندیدین تا حالا؟؟! بعدا نوشت: نه...نه...چرا الان یکی نیست بیاد بگه آخه خنگول!!! فردا لکچر داری و هنوز حتی موضوعشم...
-
دبلیو تی اف؟!!!
چهارشنبه 10 آبانماه سال 1391 21:03
ینی از من به شماها نصیحت!! وختی سر صبحی یا نصفه شبی -یا هر وخت اصن!! به مود راننده بستگی داره!!-سوار مینی بوس اتوبوس شدین،مث بچه آدم سرتونو بندازین پایین با گوشیتون ور برین یا از پنجره بیرونو نیگا کنین یا با بغل دستی تون حرف بزنین...،ولی هیچ وختِ هیچ وخت داخل آینه راننده رو نیگا نکنین که مثه من ببینین راننده هه واس...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 5 آبانماه سال 1391 09:33
عید همگی مبارک...3> 3> 3>
-
دانشگاهه داریم؟؟؟!
پنجشنبه 20 مهرماه سال 1391 15:55
دیروز سر کلاس... now practice with your partner ...:)استاد: برای بار صدم...:(((( hi... my name is parimah...what's your name??? پارتنر:پریماه تا حالا کسی بهت گفته بود شبیه ebru می مونه قیافت؟!!! من:آره...یه چند نفری گفتن... واتس یور نیم؟؟؟ پارتنر:از من به تو نصیحت برو یه خواننده ای... رقاصی... بازیگری... چیزی بشو...
-
:(
جمعه 14 مهرماه سال 1391 14:46
الهی بمیرم واسه وبم...!!! چهارشنبه تولد دو سالگیش بود و من هیچ یادم نبود... آخه چهارشنبه کلاس داشتم تازه تنهایی رفته بودم رشت وقتی برگشتم مثه چی گرفتم خوابیدم!!! خعلی خسته بودم!!دیروزم اصن یادم نمیاد چه طور گذشت!!! خلاصه تولدش مبارک!!! امیدوارم همچنان پاینده باشه!! ما که سعی می کنیم تا اونجا که می تونیم حرفامونو چندین...
-
حق چاپ نا محفوظ!!!:دی
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 13:34
هرکی دلش خواست اینو واسه خودشم بنویسه تو وبش! خودمم از وب شایان بر داشتم!:دی ولی خوبیش اینه که واقعی باشه...نه واسه کلاس گذاشتنای الکی...! هرچی تو دلته باید بنویسی!! Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA اگه ماهی از سال بودم : اسفند اگه یه روز در هفته بودم : یکشنبه اگه یه عدد بودم :7 اگه یه همراه بودم : سگ اگه...
-
شکایت نوشت!!!
چهارشنبه 5 مهرماه سال 1391 15:51
خدایاااا بار الها...!!! آخه من چی بگم؟؟!!! این همه زحمت کشیدیم کنکور تخصصی زبان دادیم.... دلمون خوشه میخوایم مترجم مملکت بشیم...امروز رفتم انتخاب واحد...پسره برگشته میگه تا ۱۸ واحد می تونی برداری ولی من توصیه می کنم چون ترم اولی همون ۱۳ تا رو بردار...مام گفتیم لابد درسا تخصصی و سخته دیگه!!گفتیم باوش! اومدم اسم کتابارو...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 1 مهرماه سال 1391 22:33
زمان انسان را دگرگون نمی کند...اراده انسان را دگرگون نمی کند؛عشق دگرگون می کند... دروموند
-
حسرت نوشت!!!
جمعه 24 شهریورماه سال 1391 14:42
یه چیزی بگم؟؟؟!! دیروز مشاورمون بهم گفت یه سر بریم پیشش دور هم باشیم.مام رفتیم و یه ۲۰-۳۰ نفر از بچه ها هم اونجا بودن...یکی از دوستام که اونم میخواست زبان بره(رتبش هزار و خرده ای از من بالاتر بود.) هم اونجا بود. ازش پرسیدم کجا قبول شدی؟ گفت:شبانه گیلان حالت چهره من پس از شنیدن این حالت: تبریک میگم.(سعی کردم دهنمو...