-
هورااااااا ^____^
چهارشنبه 19 دیماه سال 1403 15:22
آقا ناپلئونی ره بیارینننننن همین الان و در این لحظه اومدم که یه پست در مورد وبلاگم و اسمش و اینکه اگه بلاگ اسکای برای همیشه تموم شد چه کنم بنویسم که دیدم بعد از چندین روز آمار وبلاگم از 90 هزار و 289 رسید به 90291. اینو به فال نیک میگیرم و به تمامی شما تبریک و تهنیت عرض مینومایم.
-
گذشتن و رفتن پیوسته
جمعه 14 دیماه سال 1403 22:03
میدونین اون قدیم ندیما من خیلی بچه شجاعی بودم.از هیچ چیز نمیترسیدم.از هشت سالگی تنها میخوابیدم و یه سره تو انباری ها و زیرزمینا و جاهای تاریک دنبال یه چیزی میگشتم(احتمالا سرزمین نارنیا).اتفاقا تو یکی از این گشت و گذارا بود که وقتی مامانم خواب بود و داشتم توی زیرزمین تاریک چوب کبریتاشو دونه دونه میسوزوندم و گوشه کنارا...
-
خطای سرور ۵۰۰
دوشنبه 10 دیماه سال 1403 21:33
بلاگ اسکای عزیز، لطفا زودتر درست شو و مارو از این بلاتکلیفی نجات بده. من دوست ندارم برم یه جای دیگه بنویسم. :''(( مرسی اه.
-
Felt like Cupid, might regret it later
شنبه 8 دیماه سال 1403 14:17
پنجشنبه داشتم میرفتم یه پرواز نسبتا طولانی.رفتم سراغ پوزیشنم که چک های معمول همیشگی رو انجام بدم.صندلی رو که باز کردم دیدم یه کتاب کوچیک از مهماندار قبلی جا مونده.یکی از این کتابای زرد روانشناسی بود در مورد عشق که حتی اسمشم یادم نیست.از اونجایی که من هنوز مثل اول ابتدایی اسممو تو کتابام مینویسم، و بعضی وقتا که از...
-
4K-AZ65
پنجشنبه 6 دیماه سال 1403 00:00
امروز هواپیمای امبرائر ایرلاین آذربایجان موقعی که داشته میرفته از باکو به گروزنی -نمیدونم چطور- در آکتائو قزاقستان دچار سانحه شده. دقیقا امروز که دوستی اومده بود پیشم و داشتم با خودم فکر میکردم چقدر خوبه که از صبح اصلا دلم واسه گوشی و فضای مجازی تنگ نشده غروب این خبرو شنیدم.وقتی رفتم اخبار رو ببینم ردای عزیزم جلوی...
-
-ــــ-
دوشنبه 3 دیماه سال 1403 14:41
تو ماشین کرو که نشستم میخواستم یادداشتی که تو چرکنویس ذخی ره کرده بودم تا سر حوصله کاملش کنمو باز کنم و تو این ترافیک تمومش کنم. اما کنارم یکی نشسته که اول یک ربع با تلفن صحبت کرد و الانم بدون هندزفری داره ویدیو نگاه میکنه و پاهای اندازه فیلشو از تو کفشش در آورده و انداخته روی هم و هر سه ثانیه دماغشو میکشه بالا.و...
-
Black and blue
دوشنبه 3 دیماه سال 1403 12:58
ژرژ ساند:من آنقدر زیاد رؤیا بافتهام و کمتر زیستهام، که گاهی تنها سه سالهام، اما روز بعد، اگر خوابی که دیدهام محزون باشد و تار، سیصد سالهام. تو اینطور نیستی؟ در لحظاتی بهنظرت نمیرسد که در آستانهٔ آغاز زندگی هستی بیآنکه حتی آنرا بشناسی ــ و زمانی دیگر سنگینی چندین هزار قرنی را که از آن خاطراتی مبهم و...
-
باز-مانده ها
پنجشنبه 29 آذرماه سال 1403 16:03
دلم نمیخواست ببینمشون. دلم نمیخواست به این وضوح و با این کیفیت دستای قطع شده، چشمهای تو خالی،انگشتایی که فقط روحشون باقی مونده و پوست هایی که شبیه به هرچیزی هستن جز پوست صورت رو از فاصله چند میلیمتری ببینم.ولی گیر کرده بودم.بین صندلی ها گیر کرده بودم و مثل یه نمایش freak show از جلوم رد میشدن و به زبان عربی میپرسیدن...
-
شاید
دوشنبه 26 آذرماه سال 1403 14:33
میدونید چیه؟ الان که برمیگردم به عقب میبینم شاید بقیه حق داشتن در نگاه اول از من بدشون بیاد... فکر کنن من آدم مغرور و از خود راضی ای هستم وکلا از نزدیک شدن به من دوری کنن.جمله همیشگی دوستام این بود که ما قبل شناختنت فکر میکردیم تو خیلی مغروری و ازت بدمون میومد.چرا؟ چون آدم بسیارخجالتی بودم ولی در عین حال سیسم شبیه از...
-
شانسعلی
پنجشنبه 22 آذرماه سال 1403 01:13
امروز قرار بود از هشت صبح یه کلاس بیخود اجباری باشم که خدارو شکر به خاطر آلودگی هوا کنسل شد. سه شنبه در حالی که تو راه فرودگاه بودم وقتی دیدم چهارشنبه م خالیه سریع به دوستم پیام دادم فردا بریم استخر؟ اونم از خدا خواسته گفت بریم!! بعد از نزدیک نه سال کار کردن تو این شرکت چندتایی دوست خوب پیدا کردم که گاهی با هم رفت و...
-
پ توضیحات؟!
چهارشنبه 21 آذرماه سال 1403 15:53
سلام به همگی. یک عذرخواهی بابت یادداشت رمزدار. این یادداشت خطاب به یک دوسته و به اسم خودش.ترجیح دادم خصوصی بمونه. از این به بعد به روال سابق باز میگردیم.با انرژی. کلی حرف دارم و اگه پروازای بیروت و لاذقیه اجازه بده بیشتر خدمت میرسم.عذرخواهی دومم رو بابت غیاب طولانی پذیرا باشید. با تشکر
-
Freaking Linked in
سهشنبه 20 آذرماه سال 1403 18:40
-
الو پپه تو صندوق کیلو کیلو جنسه
شنبه 5 آبانماه سال 1403 11:29
دو تا پست قبلی رو که نوشتم، یه بی شعوری، بدون اینکه حتی بشناستم و بشناسمش یا حتی منظور نوشته مو بفهمه، نوشته بود گمشو برو همون جایی که بودی وگرنه میام بالا سرت فقط سریع کامنتشو حذف دائم کردم که نرم به ایمیلش و سر تا پاشو جوری که لایقشه مورد عنایت قرار بدم. انگار این قضیه ترولینگ و فحاشی به کسی که نمیشناسیش از توییتر و...
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 4 آبانماه سال 1403 18:07
I was born dead just so I could die again
-
زندگیه داریم؟
چهارشنبه 11 مهرماه سال 1403 01:11
حقیقتا الان به جای اینکه بترسم یه لبخند محوی گوشه لبمه. نبودن وودوو هر چقدر که دردناک بوده واسم تا الان، حداقل دیگه خیالم راحته که جاش امنه وسط این هیری ویری. چون گربه ی بغلی ای نیست و بخوای بگیریش بدتر فرار میکنه و میره یه جای دست نیافتنی،همیشه به این مساله فکر میکردم که اگه یهو زلزله اومد یا جنگ شد یا ساختمون آتیش...
-
فردا سراغ من بیا
دوشنبه 2 مهرماه سال 1403 15:06
توی زندگی بعضی روزا هست که خیلی سخت میگذره.اون لحظه نمیتونی حتی با خودت در موردشون حرف بزنی.حداقل برای من اینجوریه.باید یه مدتی بگذره.بعد از چند وقت که با خودم تونستم حرف بزنم، شاید بتونم بیام اینجا در موردش بنویسم. انگار این که امسال سی سالم شد و از فروردین دچار بحران سی سالگی شدم برام کافی نبود، مجبور شدم وودووی...
-
پنج صبح نوشت
چهارشنبه 13 تیرماه سال 1403 04:50
از اینکه اجتماعی نیستم احساس گناه نمی کنم، گرچه که گاهی در موردش به شک میافتم، چرا که تنهاییام دردناک است. ولی وقتی به سوی دنیا میروم، به نظر یک سقوط اخلاقی میآید، به مانند جستجوی عشق در یک فاحشه خانه... #سوزان_سانتاگ
-
سیگار میخوام وینستون
چهارشنبه 6 تیرماه سال 1403 12:05
نشستم تو مترو و دست از پا دراز تر دارم برمیگردم خونه.خواستم اسنپ بگیرم ولی انقدرکلافه بودم که باید حتما یکم قدم میزدم که آروم شم.بعلاوه، این روزا هر مسیری که با تاکسی اینترنتی میزنی بالاترین قیمته و کولرم نمیزنن.اونجوری یه سگ گرمازده بودم.حداقل الان سگی هستم که زیر کولر و تو سایه س و تو ترافیک قرار نیست بمونه. رفته...
-
Let the light in
پنجشنبه 24 خردادماه سال 1403 12:50
اول راهنمایی بودم.زنگ تفریح بود.نشسته بودم و داشتم ساندویچ الویه ای که مامانم درست کرده بود میخوردم.یه همکلاسیم نشست کنارم و از این در و اون در حرف زدیم.قیافش شبیه گربه بود.چشمای سبز روشن و بادومی با صورت چند ضلعی استخونی.یهو گفت میشه از ساندویچت به منم بدی خیلی گشنمه.از ته ساندویچمو نصف کردم و دادم بهش.بدون اینکه...
-
بیا با هم نریم سفر دوبی دوبی
جمعه 31 فروردینماه سال 1403 15:42
خلاصه خبرها: دوشنبه ظهر با ایشالا ماشالا از تبریز برگشتیم. همه مسافرامون همون شب اول زمینی رفته بودن سر خونه زندگیشون.الا دو نفر.یه زن و شوهر نیمه پلنگ خسته.تا لحظه آخر با ما تو هتل موندن و با خودمونم برگشتن.تازه خانمه میگفت پول بلیطمم از ایرلاینتون پس میگیرم.خوش گذشته بود بهش. اگه حافظم درست کار کنه،سه شنبه دوبی سیل...
-
صدا، نور،دوربین،حرکت!
یکشنبه 26 فروردینماه سال 1403 04:22
خسته ام. احساس میکنم از کالبدم خارج شدم و روحم شاهد همه این اتفاقاته. تو آسمون در حال برگشت به ایران بودیم، گفتن مرزهای هوایی بسته س.کسی اجازه ورود و خروج نداره. با هزار بدبختی تبریز نشستیم. یاد گیل پیشی افتادم.شاید اگه یه موقعیت بهتر بودحتی همدیگه رو میدیدیم. الان اما از چند لحظه بعدمونم خبر نداریم. هوا سرده و لباسای...
-
اسفنده و ...
سهشنبه 29 اسفندماه سال 1402 15:56
فشار کاری و خستگی و بی خوابی و استرس های دیگه ای که تو این ماه داشتم،منو یاد یه خاطره چندش آوری انداخت.اگه حساسین از الان میگم که نخونید. اول از جای خوب و دل انگیزش بگم. هفت هشت سالم که بود، دایی کوچیکم فصلی کار میکرد و هروقت میرفتیم تالش خونه مادربزرگم سورپرایز میشدیم.یه مدتی نارنگی میفروخت و ما عین دله ها شب و روز...
-
بارک بارک
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1402 18:50
دمای شهر پکن رو زده منفی ۱۱ درجه.حالا سوالی که پیش میاد اینه که سگ تو این هوا میره بیرون؟؟؟ من: یث!!! انقدر لباس گرم برداشتم که علنا جایی برای خرید تو چمدونم نمونده با پررویی هم میخوام برم خرید.اسفند میخوام برم مرخصی و حدود شونصد تا تولد دوست و فامیلم تو این فاصله ای که نرفتم بیخ گلومه.سالگرد ازدواج و ولنتاین و فلان و...
-
silent review
چهارشنبه 27 دیماه سال 1402 15:52
سخن مترجم: توی پرواز ۱۱ دقیقه سرنوشت ساز هست.که بیشترین اتفاقات منجر به سقوط و غیره تو اون زمان میفته.۴ دقیقه ابتدای تیک آف، ۷ دقیقه انتهای لندینگ.موقعی که هواپیما در حال تیک آف یا لندینگه مهماندارا هم مثل مسافرا روی صندلی مخصوصشون میشینن ، کمربندشونو میبندن، و باید تو ذهنشون یه سری مسایل رو مرور بکنن.بهش میگیم سایلنت...
-
زامبی ای که جلوی آینه با خود حرف میزند...
چهارشنبه 27 دیماه سال 1402 15:18
یه موقعایی هست، که احساس میکنم اگه ننویسم مغزم منفجر میشه... ولی اون چیزی که ناراحت یا عصبانیم کرده در واقع مهم نیست.خاطراتی که چال کرده بودم و با این اتفاق همشون مثل زامبی از زیر خاک در اومدن و دارن جلوم رژه میرن درگیرم کردن.اصلا شاید اگه اونا نبودن من انقدر از این اتفاق پریشون نبودم.در پایان از اسمی که برای خودم...
-
افتر پارتی
پنجشنبه 7 دیماه سال 1402 01:56
بعد از پرواز که رسیدیم مهرآباد کل همکارام سوار ماشین شدن و رفتن. به من و یکی دیگه گفتن تو محوطه بمونیم برامون اسنپ بگیرن. انقدر خسته بودم که حتی نپرسیدم چرا. به جاش نشستم و با گربه ملوسی که همیشه اونجاست بازی کردم.اون یکی دیگه هم سریع اسنپش پیدا شد و رفت. من موندم و گوربا. داشتم ازش عکس میگرفتم که یکی از راننده هامون...
-
غر نوشت
چهارشنبه 6 دیماه سال 1402 23:40
این هواپیمای بویینگه. بویینگ ۷۴۷ سری ۴۰۰. به قول مجلات ملکه آسمان ها.ولی واسه ما بیشتر حکم عزراییل رو داره.چند سالی ازش راحت شده بودیم که دوباره یه مدتیه برگشته و روزانه چندین پرواز داخلی رو انجام میده.البته تو دوران خودش که احتمالا ۳۰ سال پیش بوده قطعا ملکه بوده ها.واسه همون پروازای خارجی طولانی که مسافرا جاشون راحت...
-
هیچ
جمعه 17 آذرماه سال 1402 21:45
بعضی روزا حسرت میخورم که دوستا و فامیلام هرموقعی که بخوان میتونن برن رشت و تو شهرداری قدم بزنن ولی من فقط میتونم استوریاشونو ببینم...:')
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آبانماه سال 1402 04:09
دارم میرم که این پرواز غول رو انجام بدم.احساس میکنم تو خواب داشتم حاضر میشدم و الانم خوابم.انقد خستم! جالبه داشتم آماده میشدم وودوو اومده بود رو تخت این اتاق خوابیده بود و یک جوری خر و پف میکرد که هر آن وسوسه میشدم برم بهش بپیوندم. میدیدیش حس میکردی اون رفته شمال و برگشته فقط دارم به اون لحظه ای فکر میکنم که رسیدم...
-
آدرنالین تلقینی
جمعه 26 آبانماه سال 1402 22:28
به جرات میتونم بگم که روزای سیاهی رو پشت سر گذاشتم این مدت. پروازهای طولانی و تقریبا هرروز.ساعت های دیروقت که موقع استراحت مغزه و از اون طرفم مریضی و گوش درد.امتحان پشت امتحان. اینارو نمینویسم که یکی بخونه و بگه اه این چقد غر میزنه.مینویسم تا بعدها یادم بمونه چقدر یه روزایی قوی بودم و روزای سختی داشتم. امروز ساعت ۷...