-
اومدم!!!
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 23:22
دیدید به دو هفته نکشید!!! دیدید من همونطور که آمپرم زود میره بالا زودم بر می گرده به حالت اولش!!! دیدید فقط واسه جلب توجه بود!!! دیدید می خواستم خود نمایی کنم!!!! دیدید گفتم من حالی به حالیم!!!! بسه دیگه فحشم ندید!! خودم همه رو قبول دارم!! اینا که چیز جدیدی نیست!! خب عادت می کنید! اولا اینکه از همه تون تشکر می کنم که...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 شهریورماه سال 1390 22:50
آدم هـا می آینـد... زنـدگی می کننـد... می میـرنـد و می رونـد ... امـا فـاجعـه ی زنـدگی ِ تــو... آن هـنگـام آغـاز می شـود که آدمی می رود امــا نـمی میـرد! مـی مـــانــد.. و نبـودنـش در بـودن ِ تـو.. چنـان تـه نـشیـن می شـود.. کـه تـــو می میـری.. در حالـی کـه زنــده ای ...! اعتراف نوشت:کپی از نظر سعیده جون!(...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 25 مردادماه سال 1390 14:08
سلام بچه ها. من یه مدت دیگه آپ نمی کنم.اصلا نمیام.حالا این یه مدت می تونه 1 ماه باشه یا 2 هفته! وقتی رو مود نیستم بهتره دور و بر وبلاگم نباشم میترسم یهویی حذفش کنم بعد پشیمون بشم! شرمنده! دوستای با مرام ببخشن!!
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 مردادماه سال 1390 21:49
مثل آن مسجد بین راهی تنهایم… هر کس هم که می آید مسافر است... می شکند ….. هم نمازش را، هم دلم را … و می رود …
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 20 مردادماه سال 1390 14:38
اااااااااااااااااااااااااااااااااااه!! نمی دونید دیشب ساعت یک ونیم- دو خدا چه پارتی راه انداخته بود تو آسمون شهر ما!!! رقص نور...رقص نور...!!!خیلیییییی خفن بود! ولی صداهاش زیاد خفن نبود! آخه من یه خورده ترسوام!! همچین می خواستم خمیر دندونو بردارم مسواک بزنم یهو یه صدایی اومد! باورتون نمیشه چقد بلند بود!ا انگار یه بمب...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 19 مردادماه سال 1390 20:47
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA با اومدن ماه رمضون این سوال باز پیش میاد که: خدایا فرو دادن این همه بغض، روزه رو باطل نمیکنه؟ !
-
دکتر شریعتی
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 13:47
اگر عشق نبود به کدامین بهانه می گریستیم و می خندیدیم؟ کدام لحظه ی نایاب را اندیشه می کردیم؟ و چگونه عبور روزهای تلخ را تاب می آوردیم؟ آری بی گمان پیش از اینها مرده بودیم… اگر عشق نبود اگر کینه نبود قلبها تمامی حجم خود را در اختیار عشق می گذاشتند اگر خداوند یک روز آرزوی انسان را برآورده می کرد من بی گمان دوباره دیدن تو...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 18 مردادماه سال 1390 13:36
ما همیشه صداهای بلند را میشنویم، پررنگ ها را میبینیم، سخت ها را میخواهیم. غافل ازینکه خوبها آسان میآیند، بی رنگ می مانند و بی صدا می روند
-
عنوان نداره!
دوشنبه 17 مردادماه سال 1390 12:36
از انسان ها غمی به دل نگیر زیرا خود غمگینند... زیرا با آنکه تنهایند از خود می گریزند... زیرا به خود و به عشق خود و به حقیقت خود شک دارند... پس دوستشان بدار حتی اگر دوستت نداشته باشند... دکتر شریعتی
-
عشق...!
شنبه 15 مردادماه سال 1390 17:37
اسپانیایی ها میگن : "عشق ساکت است اما اگر حرف بزند از هر صدایی بلندتر است ." ایتالیایی ها میگن:"عشق یعنی ترس از دست دادن تو !" ایرانی ها میگن :"عشق سوء تفاهمی است بین دو احمق که با یک ببخشید تمام میشود...!
-
امروز من.!
پنجشنبه 16 تیرماه سال 1390 12:39
واستون بگم از امروزززززززززززز!! امروز من کنکور آزمایشی داشتم.اما دانشگاه آزاد خارج از شهر بود! منم که خب! تا حالا تنهایی نرفتم جایی! از دیشب غمم گرفته بود! می دونستم فردا روز سختی در پیش دارم!!! گفتم خب با بابا میرم! بهتره! (شب)مامانم: پریماه...فردا بابا بیاد تورو ببره دانشگاه ؟ من: من که از خدامه! فقط ساعت ۷ باید...
-
توجه! توجه!!
سهشنبه 14 تیرماه سال 1390 10:12
یه خبر خوب بدم از خودم!! من هفته پیش کارنامه گرفتم!! تازههههههه!!! تجدیدم نیاوردم! البته فکر نکنید بچه تنبلی هستما!! یه معلم ناشی داشتیم واسه درس حسابان و هندسمون میومد! سوژه ای بود واسه خودش!! بیشتر از نصف کلاسمون تو درسش افتادن!!! باید به من افتخارکنید!! از این لحاظ گفتم! دیروززز در کمال تاسف نشستم با حسرت تمام...
-
هیچی!
شنبه 4 تیرماه سال 1390 17:57
آخیییییییییییییییییییییییییییییش!! بالاخره این امتحانام تموم شد! البته حدود 2 هفته قبل اما حوصله نداشتم بیامو بنویسم.حالا غم کارنامه کابوسای شبانه ولم نمی کنن به خدا!!! یک ماه تمام کم امتحان داشتیم الان که تموم شده خوابشو می بینیم! به جون خودم انقد واقعییییییییه! نمی خوام کارناممو بگیرررررررررررررررررررررم
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 اردیبهشتماه سال 1390 11:12
سلام به همه.بالاخره حوصلم گرفت بیام و چند خطی بنویسم.قبلا الکی میومدم به امید کامنتای دوستان که ضایع می شدم! ماشالله هزار ماشالله انقد با مرامید که هر دفعه میام با کامنتاتون شرمندم میکنید!! اصلا بعضی وقتا به سرم میزنه که این وبلاگو کلا حذفش کنم. اما بعد میگم بیخی. اها!!! یه چیزی!!! یه آهنگ خیلی خیلی قشنگ از بریتنی...
-
نداره طبق معمول!
شنبه 6 فروردینماه سال 1390 19:02
سلام به همه! عیدتون مبارک هرچند دیره یه کم! بالاخره قالب وبلاگمو عوض کردم!!!! حیف که آفتاب پرست دیگه نیست که ببینه.(آفتاب پرست یکی از دوستای خوب من بود که دیگه ازش خبر ندارم.)لطفا اگه شما خواستین برین یهویی بی خبر نرین! لااقل با اطلاع قبلی همه وبلاگاتونو حذف کنین! خلاصه آقای آفتاب پرست بی معرفت ما به یاد شما بودیم ها!...
-
84 روز گذشت
پنجشنبه 19 اسفندماه سال 1389 17:14
...زندگی شاید همین باشد یک فریب ساده و کوچک آن هم به دست کسی که زندگی را با او و برای او بخواهی آری...به گمانم زندگی همین باشد...
-
عنوان ندارد
دوشنبه 11 بهمنماه سال 1389 13:54
راهی برای رفتن نفسی برای بریدن کوله بارم بر دوش ...مسافر می شوم گاهی عشقی برای خواندن بغضی برای شکفتن خاطراتم در دست ...بازیچه می شوم گاهی نگاهی در راه اعتمادی پرپر پاهایم خسته ...هوایی می شوم گاهی فکر های کوتاه صبری طولانی صدایی در باد ...زمستان می شوم گاهی روز های رفته ماه های مانده تقویمم بی تاب ...دلم تنگ می شود...
-
هیچی
پنجشنبه 30 دیماه سال 1389 11:48
سلام! آخییییییییییییییش!!! امروز آخرین امتحانمم دادم!تاریخ معاصر!! اما خب بد نبود 17, 18 رو می گیرم حداقل!! حالا باز آخر امتحانا و غم کارنامه!! خدا رحم کنه بهم!
-
...
سهشنبه 30 آذرماه سال 1389 21:48
سلام دوستای خوبم.شب یلداتون مبارک.امیدوارم شما مثل من از شمردن جوجه هاتون پشیمون نشده باشید.دیگه از دوشنبه امتحانای من شروع میشه فکر نکنم که بتونم تا آخر امتحانا بیام.فقط واسم دعا کنید امتحانامو خوب بدم.امیدوارم توانایی خرخونی کردنو داشته باشم.البته می دونم هیچ وقت طاقت نمیارم که ۱ ماه نیام.میام نظراتو تایید می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 28 آذرماه سال 1389 02:04
.امروز بعد یه هفته در شکوهو باز کردن.من ساعت ۶ کلاس داشتم.با این که یه خیابون بالاتر از خونمونه از اون روز که خبر فوت آقای آقاجانی رو شنیدم یه بارم از اون خیابون اصلا رد نشدم. امروز که رفتم دیدم جلوی در واسش حجله درست کردن (درست نوشتم؟) کلی پرده سیاه و اینا.رفتم داخل دیدم همه دارن گریه می کنن ...آقای قهرمانیم که اومد...
-
چیز زیاد مهمی نیست
شنبه 27 آذرماه سال 1389 01:54
.باز خبر بد چی دارم...؟ اها! یاهو مسنجرم هنگیده و نمیتونم ازش استفاده کنم.(بهتر).بعد...دیگه اینکه این قالبو گذاشتم دارم دیوونه میشم چون هیچی سر جاش نیست.و از همه دردناک تر باز موقع امتحانا شد و این مامان من شروع کرد به گیر دادن اه
-
امروز من
شنبه 27 آذرماه سال 1389 01:23
.خازن قطعه ای الکتریکی می باشد که وظیفه ی آن در مدار ذخیره ی بار و انرژی الکتریکی است- ...الان ۳۵ دیقست که سر همین جمله موندم...انگار چشمام قفل شدن.اصلا نمی دونم دارم به چی فکر می کنم...خودمم نمی دونم...هی میگم الان شروع می کنم اما :الان می دونم دارم به چی فکر می کنم ...راستی...فردا بیست و هفتمه ...۲۷...۲۷...۲۷ پشت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 آذرماه سال 1389 01:37
سلام.من یه مدتی پست نمی ذاشتم اما هر روز سر می زدم خداییش! الانم اومدم یه کم از خودم بگم. حال من که خوب نیست.اصلا و ابدا خوب نیست...به چند دلیل: اولیش اینه که حدود ۳ روز پیش یه خبر هولناکی شنیدم... این که یکی از معلمای شکوه- موسسه زبانمون که شوهر معلم بسکتبالمم می شد...از آسانسور طبقه پنجم ساختمونشون پرت شده...
-
یه خبر!!!
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 01:20
سلام به همه! یه خبر خوب از خودم!! یکشنبه مسابقه بسکتبال داشتیم بین شهری تیم ما اول شد!! انقده خوشحالم!! تور همه تیمارو سوراخ کردم انقد ۲ امتیازی انداختم! تازه آرنج یکیشونم خورده زیر چشمم کبود شده! خدا رحم کرد کور نشدم! اما بدترین قسمتش می دونید کجاست؟؟ این که هر روز که پا میشم می بینم بدنم بیشتر درد می کنه... نمی تونم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 22 مهرماه سال 1389 01:57
ماه من غصه چرا...؟! آسمان را بنگر...که هنوز...بعد صد ها شب و روز مثل آن روز نخست گرم و آبی و پر از مهر به ما می خندد! یا زمینی را که...دلش از سردی شب های خزان نه شکست و نه گرفت! بلکه از عاطفه لبریز شد و نفسی از سر امید کشید و در آغاز بهار...دشتی از یاس سپید زیر پاهامان ریخت تا بگوید که هنوز...پر امنیت احسان خداست! ماه...
-
چیز خاصی نیست!!!
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 03:44
راستش هدفم از درست کردن این وبلاگ...خب آدم بالاخره باید حرف دلشو به یکی بگه دیگه!!! اما در کل دوست دارم با آدمای مختلف آشنا شم و وبلاگ نویسی این ویژگیو داره. من یه دفتر دارم و چیزای جالبی که میخونم توش مینویسم.اونایی که فکر میکنم جالبه واستون مینویسم،اما نیست الان یه کم دیر وقته...دفترمم تو دسترس نیست....بگذریم اما...
-
سخنی با رفقا!!!
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 02:57
سلام رفقا! ممنونم از اینکه از وبلاگم دیدن می کنید! اگه یه خرده خسته کنندست ببخشید آخه تازه بازش کردم! بهتون قول میدم یه چند وقت دیگه که راه افتادم بهتر میشه. حتما حتما نظرتونو بگید! با تشکر parimah.